بازدید از دفتر مرکزی گوگل مثل این است که به سیاره دیگری سفر کرده باشید. بومیان آنجا با تیشرت و شلوارک میگردند و تلفیقی از باغهای سبزیجات، زمینهای بازی، استخر و فضاهای شاد، اطراف شما را گرفته است.
کن آولتا*: بازدید از دفتر مرکزی گوگل در مانتینویو در کالیفرنیا مانند این است که به سیاره دیگری سفر کرده باشید. بومیان آنجا با تیشرت و شلوارک میگردند، و در حالی که لپتاپهای باز خود را مانند سینیهای گارسونهای رستورانها در ارتفاع شانه در دست دارند، از میان زمینهای والیبال و باغهای سبزیجات عبور میکنند. این لپتاپها هدایایی از سوی شرکت هستند. همچنین غذای رایگان، شبکه حملونقل اتوبوسی مجهز به اینترنت وایفای، خدمات درمانی، خشکشویی، مجموعههای ورزشی، ماساژ و کارواش، و تمام چیزهای دیگری که طراحی شدهاند تا کارمندان را شاد و در داخل مجموعه نگهدارند.
مهندسان که نیمی از 20هزار کارمند گوگل را تشکیل میدهند، اجازه دارند تا تقریبا 20 درصد از وقت خود را به هر پروژهای که علاقه آنها را به خود جلب میکند، اختصاص دهند. در آنجا شرکت در جلسات مهندسی با حضور مترجم چیز عجیبی نیست، حتی ممکن است مهندسی با زبان سواحیلی در جلسه حضور داشته باشد.
حتی در یک بحران جهانی نیز تجارت گوگل رشد میکند: سود سالیانه تبلیغات (بیش از 21 میلیارد دلار) با مجموع پول تبلیغات در مجلات امریکایی برابری میکند. گوگل به جای یک تصمیمگیرنده اصلی، 3 نفر تصمیمگیرنده دارد که خوب برای شرکتی با چنین جاهطلبیهایی مناسب است: موسسان شرکت، لری پیج و سرگئی برین به همراه مدیر عامل شرکت، اریک اشمیت. در داخل دفترها و اتاقها، نحوه پوشش اریک اشمیت جزو نادرترین نمونههای پوشاک در گوگل است، چرا که او معمولا یک پیراهن سنتی سفید و یا آبی کمرنگ، لباس رسمی و کراوات میپوشد. در عوض پیج و برین، مانند اکثر همکاران خود، تیشرت، شلوار جین و کفش ورزشی میپوشند.
آغاز موفقیت
بذر موفقیت گوگل از سال 1995 / 1374 کاشته شد، وقتیکه پیج و برین در دوره کارشناسی ارشد خود در دانشگاه استنفورد با هم آشنا شدند. ایده جستجوی گوگل هنگامی در ذهن آنها شکل گرفت که در اتاقهای خوابگاه بودند و کل شبکه و تمام لینکهای آن را دانلود میکردند (نمونه اولیه موتور جستجوی آنها از این لینکها استفاده میکرد تا نه تنها یک جزیره از شبکه، بلکه کل اقیانوس آن را به هم متصل کند). با این حال، به گفته یکی از استادانشان، دکتر تری وینوگراد، نبوغ آن دو بیشتر از دیگر همکلاسهایشان نبود؛ اما آنچه این دو را از دیگران متمایز میکرد، بیباکی آنها بود.
آنها از تغییر جهان حرف میزدند و از اینکه تمام دادههای آن را در دسترس همگان قرار دهند. آنها از فروش موتور جستجوی خود به شرکتها و یکشبه پولدار شدن اجتناب کردند. آنها در سال 1998 / 1377 از دانشگاه خارج شدند و جایی را در یک گاراژ در منلوپارک اجاره کردند، و نشان دستسازی روی درب آنجا قرار دادند که روی آن نوشته بود «اداره مرکزی گوگل جهانی».
من اولین بار در سال 2007 / 1386 از سیاره گوگل بازدید کردم. شرکت از ایده من برای کتاب استقبال نکرد، و چندین ماه طول کشید تا موفق شوم همکاری شرکت را جلب کنم. اول به اشمیت ایمیل فرستادم که پیش از آن با او مصاحبه کرده بودم، ولی او محتاط بود و میگفت که پیج و برین هیچ گاه علاقهای به وقتگذاشتن برای روزنامهنگاران و یا نویسندگان کتاب نداشتهاند. از دید مهندسها، زمانی که با نویسندگان صرف شود، اتلاف وقت است.
بارها به سیلیکون ولی رفتم و ایمیلهای متعددی برای جلب موافقت آنها فرستادم؛ و خوشبختانه همکاری کامل آنها نصیبم شد: در مجموع دو سال و نیمی که در آنجا بودم، 12 مصاحبه با اشمیت انجام دادم. و دریافتم که بیباکی گوگل از این تصور پیج و برین ناشی میشود که دنیای رسانههای سنتی همواره ناکارامد بوده و باید این مشکل را حل کرد.
اولین رسانه 100 میلیارد دلاری
برای گوگل که تنها 11 سال پیش متولد شد، زمان زیادی طول نکشید تا دیگر خود را یک موتور جستجو نخواند و خود را شرکتی رسانهای بنامد. اشمیت در سال 2008 / 1387 به من گفت که هدف آنها تبدیل شدن به اولین شرکت رسانهای 100 میلیارد دلاری زمین است؛ یعنی دو برابر ابعاد دومین شرکت بزرگ یعنی والت دیزنی. تعجب زیادی ندارد که وقتی شرکتهای سنتی رسانهای پیشرو در نهایت بیدار شدند و با این واقعیت روبرو شدند که مدل تجاری آنها توسط گوگل و اینترنت به خطر افتاده، خیلی دیر شده بود.
نکته برجسته در مورد موسسین گوگل، نظم و ترتیب آنها است. قبل از اینکه آنها در سال 2001 / 1380 شروع به پول در آوردن کنند، از سوی دو شرکت سرمایهگذاری که 25 میلیون دلار روی طرح آنها سرمایهگذاری کرده بودند، به شدت تحت فشار بودند؛ ولی آنها کماکان مقاومت میکردند تا غذا و خدمات رایگان را به تمام کارکنان گوگل بدهند. آنها حتی پیشنهاد 3 میلیون دلاری Visa (یک شرکت بینالمللی خدمات کارت اعتباری) را برای تبلیغ منظم روی صفحه جستجوی گوگل (که به کنسرسیوم شرکتهای سرمایهگذار روی گوگل ارائه شده بود) رد کردند، فقط با این توجیه که کاربران را میرنجاند.
آن دو همچنین این ایده را که هر کسی میتوانست پول بپردازد تا در رتبه بهتری از نتایج جستجو قرار بگیرد، رد کردند. آن دو اصرار داشتند که تنها راه برای ساختن یک فرهنگ تیمی، این است که همه در یک دفتر باشند. به گفته پیج و برین چیزی که مهم بود، ایجاد اعتماد کاربر بود. با رساندن متوسط زمان جستجو به کمتر از نیم ثانیه؛ بر خلاف اکثر پرتالها؛ با تلاش نکردن برای به دام انداختن کاربر در سایتهای محتوای گوگل، آنها میتوانستند اعتماد عمومی را جلب کنند. عقیده آنها این بود: زیربنا را درست بساز، مردم خودشان میآیند.
کتاب غیرآنلاین مخاطب ندارد؟
بری دیلر (از غولهای رسانهای) روزی را به یاد میآورد که وقتی موسسان گوگل هنوز در دفتر خود در طبقه بالای یک فروشگاه دوچرخه در پالوآلتو مستقر بودند، به ملاقاتشان رفته بود. چیزی که در حین صحبت دیلر را ناراحت میکرد، این بود که پیج تقریبا سر خود را از روی کیبرد خود بلند نکرد و برین هم با تاخیر رسید، آنهم با اسکیت!
برین که از پیج اجتماعیتر است (!)، ویژگیهای خود را دارد. او معمولا در افکار عمیق غرق میشود و جلسات را فراموش میکند. در جریان یک مصاحبه در یک اتاق کنفرانس کوچک، پایین راهروی منتهی به دفتر شیشهای طبقه دوم که با پیج در آن هم اتاق است، با سرخوشی کتاب نوشتن مرا به سخره گرفته بود: «مردم کتاب را نمیخرند. بهتر است که آن را به صورت آنلاین عرضه کنی (منظورش این بود که به طور رایگان آن را منتشر کنم) اگر آن را آنلاین منتشر کنی، احتمالا میتوانی پول بیشتری به دست بیاوری؛ مردم بیشتری آن را میخوانند و از آن هیجانزده میشوند».
من پاسخ دادم که شواهد اندکی موجود است که کتابهای رایگان موفق شوند. استیون کینگ تلاش کرد این کار را انجام دهد، ولی موفق نشد. برین معمولا پرحرف ساکت شد. من گفتم که اگر پیشپرداخت ناشر نباشد، چه کسی پول سفرهای نویسنده را میدهد؟ بدون ناشر چه کسی کتاب را ویرایش میکند و پول او را که میدهد؟ همچنین اگر برای کتاب تبلیغ نشود، خوانندگان احتمالی آنلاین از کجا باید بدانند که چنین کتابی وجود دارد؟
برین بعد از شنیدن این دلایل به صحت استدلال من اذعان کرد. ولی این بحث واقعیتی را در مورد برین، پیج و شرکتی که آن را اداره میکنند آشکار کرد. گزاره آغازین آنها؛ که راههای قدیمی رسانههای سنتی ناکارامد هستند و باید عوض شوند؛ دلیلی است که گوگل اساسا واکنش ناشران و نویسندگان را در مورد برنامهاش برای دیجیتال کردن 20 میلیون کتابی که تاکنون منتشر شدهاند، بد تعبیر کرده است. به رغم اینکه گوگل با خیلی از کتابخانهها مانند کتابخانههای دانشگاههای هارودارد و آکسفورد به توافق رسید؛ و برین و پیج در ابتدا نظر ناشران و نویسندگان کتابها را قبل از دیجیتال کردن کتابهای دارای کپیرایت آنها نپرسیدند؛ اما وقتی با یک پرونده حقوقی مواجه شدند، مجبور به عقبنشینی شدند.
آنها همهچیز را میسنجند
گوگل خیلی خوب ارزش دیجیتال کردن کتابهای جهان را میدانست. و این با یک عادت مهندسی که شاکله شرکت را شکل میدهد تقویت شده بود، یعنی تمایل به ارزشگذاری و اندازهگیری هر چیز. آنها ارزش توجه مردم به یک سایت را با محاسبه تعداد کلیکی که به آن میشود، میسنجند. آنها ارزش یوتیوب را (که در سال 2006 / 1385 خریدند) با ترافیک کاربری که ایجاد میکند میسنجند. آنها مهندسان را با توجه به نتایج آزمونهای دانشگاهی استخدام میکنند. کاندیداهای مدیرعاملی را به دلیل نداشتن مدرک مهندسی رد کردند و در نهایت، دراواخر سال 2001 / 1380، اشمیت را برگزیدند، چرا که مانند خود آنها او هم یک مهندس بود.
و سپس چین وارد شد. هنگامی که گوگل موتور جستجوی خود را در جمهوری خلق چین ایجاد میکرد، موافقت کرد تا نتایج جستجوهای مشخصی را سانسور کند. کسانی که در مورد تانکها در میدان تیانآنمن و دالایی لاما جستجو میکردند، جوابی نمیگرفتند. گوگل به یک توافق همکاری تن داد تا به بزرگترین بازار مصرفی دنیا راه پیدا کند. شاید کارش «شیطانی» نباشد ولی قطعا «خوب» هم نبود.
این تصمیم به خصوص برین را ناراحت کرد. به عنوان یک پناهنده از اتحاد جماهیر شوروی (پدر و مادر او هنگامی که وی تنها شش سال داشت مهاجرت کردند، چون یهودی بودند و در آنجا فرصتهای علمی بر روی آنها بسته بود) حقوق بشر برای وی مقولهای بود که در آن او نمیتوانست مانند یک مهندس بیعاطفه عمل کند.
هنگامی که قطعنامهای در مجمع عمومی سهامداران گوگل در ماه می 2008 / اردیبهشت 1387 برای قطع همکاری با چین مطرح شد، مدیریت آن را با اکثریت آرا رد کرد. اشمیت که دو دهه از پیج و برین بزرگتر است و معمولا نقش فرد پیرتر و خردمندتر را بازی میکند، از رای «نه» حمایت میکرد. ولی یک مشکل مدیریتی وجود داشت: برین.
درنهایت، گوگل در پاییز گذشته اعلام کرد که از مصالحه با دولت چین خسته شده و شاید از این بازار بیرون بیاید. این موضعگیری (و نه یک تصمیم) از حمایت برین برخوردار بود، و این بار مدیریت گوگل یکصدا بود، چرا که فهمیده بودند که حسابهای جیمیل مخالفان دولت چین، احتمالا با کمک دولت چین حک شده بودند. اگر گوگل اجازه میداد که این کار بدون مجازات بماند، اعتماد عمومی را که هسته موفقیتهایش بود از دست میداد.
مشخصا، تمام تلاش گوگل برای «محاسبات ابری» که مبنای آن بر اعتماد کاربران به گوگل و قرار دادن دادههای شخصی خود بر روی سرورهای گوگل استوار است، بدون این اعتماد بر باد میرود. در نتیجه تهدید به خروج از چین تا زمانی که دولت چین موافقت نکند دستهایش را از نتایج جستجو و اطلاعات شخصی دور نگهدارد، علاوه بر تصمیم شخصی و عقیدتی یک تصمیم تجاری هم محسوب میشود.
دردسر پشت دردسر
امروزه، گوگول با چالشهایی از سوی دولتهای سرتاسر جهان روبرو است. انگلیس و اتحادیه اروپایی در مورد انحصار و حریم شخصی نگران هستند. فرانسه نگران این است که شاید کتابهای گوگل حق کپیرایت نویسندگان این کشور را تهدید کند. ایالات متحده و دیگر دولتها نگران حجم این شرکت هستند. رویای کاملا مهندسی که پیج و برین کار خود را با آن شروع کردند (این که تمام دادههای جهان را بتوانیم در سرانگشتان خود داشته باشیم و در همهجای دنیا به اشتراک بگذاریم)، اکنون با باورها و ارزشهای کشورها (که جهانی فکر نمیکنند) در تعارض قرار گرفته است.
چیزی را که به تازگی در یک دادگاه در ایتالیا اتفاق افتاد در نظر بگیرید؛ جایی که سه نفر از مدیران ارشد گوگل به دلیل نقض حریم شخصی یک کودک مبتلا به سندرم داون گناهکار شناخته شدند، دلیل آن هم این بود که یک ویدیو از او در حالی که توسط چند نوجوان به سخره گرفته شده بود، در سایت ویدیویی گوگل آپلود شد. دادگاه اعلام کرد که این ویدیو «وقار انسانی را زیر سوال برده بود»؛ همان چیزی که دولت چین در مورد جستجوهایی در سایت گوگل که به تبت آزاد منتهی میشوند، اعلام میکند. به رغم اینکه گوگل این ویدیو را به محض این که با اعتراض مواجه شد از روی سایت خود برداشت؛ دادگاه به گونهای با این امر برخورد کرد که انگار این 3 مدیر ارشد گوگل (یک نایبرئیس ارشد، مشاور جهانی حریم خصوصی و یکی از اعضای سابق هیئت مدیره گوگل ایتالیا) در اتاق کنترل مرکزی ویدیوهای گوگل نشسته بودند و تصمیم گرفته بودند که چه کلیپی باید ظاهر شود. از آن سو، گوگل خود را یک سرویس پستی میداند که دادهها را منتقل میکند و اگر محتوای یک «نامه» ناخوشایند باشد، نباید به خاطر آن گوگل را مقصر دانست.
ولی باز هم، از آنجا که مهندسها نمیتوانند ترس یا بیگانههراسی را اندازهگیری کنند، عکسالعمل گوگل کند بود؛ همانگونه که وقتی ده سال پیش، بیل گیتس و مایکروسافت در دادگاه ضدانحصار حاضر شدند و دریافتند که دولتها یک گوریل نیمتنی هستند و به مراتب، ترسناکتر از یک رقیب تجاری.
فرهنگ مهندسی گوگل تقوای خود را دارد و البته گناهان خود را. شرکت معمولا از نبود آنتنی که بتواند با آن احساس کند که دولتها، شرکتها و مردم چگونه در برابر نوآوریهای آن واکنش نشان میدهند، رنج میبرد. برای مثال یوتیوب، مهندسی نبوغآمیزی دارد و میزبان تقریبا 40 درصد از ویدیوهای اینترنتی است؛ با این حال پولی در نمیآورد، چرا که سفارشدهندگان تبلیغات به دلیل غیر قابل پیشبینی بودن محتوای تولید شده توسط کاربران از آن گریزانند و میترسند که یک ویدیوی نامناسب به تبلیغات «دوستانه» آنها آسیب برساند. همانطور که رسانههای سنتی در مواجهه با گوگل خیلی دیر از خواب بیدار شدند، برای درک اینکه شرکتهای تبلیغاتی چگونه فکر میکنند هم خیلی دیر شده بود. در سال گذشته، گوگل مبالغی پرداخت کرد تا محتوای حرفهایتر تولید شده بیشتری روی یوتیوب قرار بگیرند، و اکنون هم شروع به دریافت پول برای تماشای آنها کرده است. رسانههای سنتی که از دستیابی به منابع تازه سود ناامید شدهاند، ناگهان دریافتند که گوگل میتواند متحد مشتاقی برای دریافت پول بابت محتوا باشد.
هیچ جستجوی گوگلی نمیتواند آینده را پیشبینی کند. اگر جامعه یا نمایندگان آن به این باور برسند که گوگل به شرکتهای مشخصی سود میرساند، دانش را کنترل میکند، به حریم شخصی تجاوز میکند، یا مانند غولهای دیگری همچون مایکروسافت و آی.بی.ام مغرور شده است، آنگاه آسیبپذیرتر خواهد بود. ولی اگر، از سوی دیگر، گوگل از ذخیره اعتماد عمومی خود به خوبی نگهداری کند، به در اولویت قرار دادن کاربران ادامه دهد، و مانند یک فیل به آهستگی حرکت نکند، در آن صورت دستیابی به آن خیلی سخت خواهد بود.
* کن آولتا، نویسنده کتاب «گوگل، پایان دنیا آنگونه که ما میشناختیم» است.
گاردین، ترجمه: مجید جویا
کن آولتا*: بازدید از دفتر مرکزی گوگل در مانتینویو در کالیفرنیا مانند این است که به سیاره دیگری سفر کرده باشید. بومیان آنجا با تیشرت و شلوارک میگردند، و در حالی که لپتاپهای باز خود را مانند سینیهای گارسونهای رستورانها در ارتفاع شانه در دست دارند، از میان زمینهای والیبال و باغهای سبزیجات عبور میکنند. این لپتاپها هدایایی از سوی شرکت هستند. همچنین غذای رایگان، شبکه حملونقل اتوبوسی مجهز به اینترنت وایفای، خدمات درمانی، خشکشویی، مجموعههای ورزشی، ماساژ و کارواش، و تمام چیزهای دیگری که طراحی شدهاند تا کارمندان را شاد و در داخل مجموعه نگهدارند.
مهندسان که نیمی از 20هزار کارمند گوگل را تشکیل میدهند، اجازه دارند تا تقریبا 20 درصد از وقت خود را به هر پروژهای که علاقه آنها را به خود جلب میکند، اختصاص دهند. در آنجا شرکت در جلسات مهندسی با حضور مترجم چیز عجیبی نیست، حتی ممکن است مهندسی با زبان سواحیلی در جلسه حضور داشته باشد.
حتی در یک بحران جهانی نیز تجارت گوگل رشد میکند: سود سالیانه تبلیغات (بیش از 21 میلیارد دلار) با مجموع پول تبلیغات در مجلات امریکایی برابری میکند. گوگل به جای یک تصمیمگیرنده اصلی، 3 نفر تصمیمگیرنده دارد که خوب برای شرکتی با چنین جاهطلبیهایی مناسب است: موسسان شرکت، لری پیج و سرگئی برین به همراه مدیر عامل شرکت، اریک اشمیت. در داخل دفترها و اتاقها، نحوه پوشش اریک اشمیت جزو نادرترین نمونههای پوشاک در گوگل است، چرا که او معمولا یک پیراهن سنتی سفید و یا آبی کمرنگ، لباس رسمی و کراوات میپوشد. در عوض پیج و برین، مانند اکثر همکاران خود، تیشرت، شلوار جین و کفش ورزشی میپوشند.
آغاز موفقیت
بذر موفقیت گوگل از سال 1995 / 1374 کاشته شد، وقتیکه پیج و برین در دوره کارشناسی ارشد خود در دانشگاه استنفورد با هم آشنا شدند. ایده جستجوی گوگل هنگامی در ذهن آنها شکل گرفت که در اتاقهای خوابگاه بودند و کل شبکه و تمام لینکهای آن را دانلود میکردند (نمونه اولیه موتور جستجوی آنها از این لینکها استفاده میکرد تا نه تنها یک جزیره از شبکه، بلکه کل اقیانوس آن را به هم متصل کند). با این حال، به گفته یکی از استادانشان، دکتر تری وینوگراد، نبوغ آن دو بیشتر از دیگر همکلاسهایشان نبود؛ اما آنچه این دو را از دیگران متمایز میکرد، بیباکی آنها بود.
آنها از تغییر جهان حرف میزدند و از اینکه تمام دادههای آن را در دسترس همگان قرار دهند. آنها از فروش موتور جستجوی خود به شرکتها و یکشبه پولدار شدن اجتناب کردند. آنها در سال 1998 / 1377 از دانشگاه خارج شدند و جایی را در یک گاراژ در منلوپارک اجاره کردند، و نشان دستسازی روی درب آنجا قرار دادند که روی آن نوشته بود «اداره مرکزی گوگل جهانی».
من اولین بار در سال 2007 / 1386 از سیاره گوگل بازدید کردم. شرکت از ایده من برای کتاب استقبال نکرد، و چندین ماه طول کشید تا موفق شوم همکاری شرکت را جلب کنم. اول به اشمیت ایمیل فرستادم که پیش از آن با او مصاحبه کرده بودم، ولی او محتاط بود و میگفت که پیج و برین هیچ گاه علاقهای به وقتگذاشتن برای روزنامهنگاران و یا نویسندگان کتاب نداشتهاند. از دید مهندسها، زمانی که با نویسندگان صرف شود، اتلاف وقت است.
بارها به سیلیکون ولی رفتم و ایمیلهای متعددی برای جلب موافقت آنها فرستادم؛ و خوشبختانه همکاری کامل آنها نصیبم شد: در مجموع دو سال و نیمی که در آنجا بودم، 12 مصاحبه با اشمیت انجام دادم. و دریافتم که بیباکی گوگل از این تصور پیج و برین ناشی میشود که دنیای رسانههای سنتی همواره ناکارامد بوده و باید این مشکل را حل کرد.
اولین رسانه 100 میلیارد دلاری
برای گوگل که تنها 11 سال پیش متولد شد، زمان زیادی طول نکشید تا دیگر خود را یک موتور جستجو نخواند و خود را شرکتی رسانهای بنامد. اشمیت در سال 2008 / 1387 به من گفت که هدف آنها تبدیل شدن به اولین شرکت رسانهای 100 میلیارد دلاری زمین است؛ یعنی دو برابر ابعاد دومین شرکت بزرگ یعنی والت دیزنی. تعجب زیادی ندارد که وقتی شرکتهای سنتی رسانهای پیشرو در نهایت بیدار شدند و با این واقعیت روبرو شدند که مدل تجاری آنها توسط گوگل و اینترنت به خطر افتاده، خیلی دیر شده بود.
نکته برجسته در مورد موسسین گوگل، نظم و ترتیب آنها است. قبل از اینکه آنها در سال 2001 / 1380 شروع به پول در آوردن کنند، از سوی دو شرکت سرمایهگذاری که 25 میلیون دلار روی طرح آنها سرمایهگذاری کرده بودند، به شدت تحت فشار بودند؛ ولی آنها کماکان مقاومت میکردند تا غذا و خدمات رایگان را به تمام کارکنان گوگل بدهند. آنها حتی پیشنهاد 3 میلیون دلاری Visa (یک شرکت بینالمللی خدمات کارت اعتباری) را برای تبلیغ منظم روی صفحه جستجوی گوگل (که به کنسرسیوم شرکتهای سرمایهگذار روی گوگل ارائه شده بود) رد کردند، فقط با این توجیه که کاربران را میرنجاند.
آن دو همچنین این ایده را که هر کسی میتوانست پول بپردازد تا در رتبه بهتری از نتایج جستجو قرار بگیرد، رد کردند. آن دو اصرار داشتند که تنها راه برای ساختن یک فرهنگ تیمی، این است که همه در یک دفتر باشند. به گفته پیج و برین چیزی که مهم بود، ایجاد اعتماد کاربر بود. با رساندن متوسط زمان جستجو به کمتر از نیم ثانیه؛ بر خلاف اکثر پرتالها؛ با تلاش نکردن برای به دام انداختن کاربر در سایتهای محتوای گوگل، آنها میتوانستند اعتماد عمومی را جلب کنند. عقیده آنها این بود: زیربنا را درست بساز، مردم خودشان میآیند.
کتاب غیرآنلاین مخاطب ندارد؟
بری دیلر (از غولهای رسانهای) روزی را به یاد میآورد که وقتی موسسان گوگل هنوز در دفتر خود در طبقه بالای یک فروشگاه دوچرخه در پالوآلتو مستقر بودند، به ملاقاتشان رفته بود. چیزی که در حین صحبت دیلر را ناراحت میکرد، این بود که پیج تقریبا سر خود را از روی کیبرد خود بلند نکرد و برین هم با تاخیر رسید، آنهم با اسکیت!
برین که از پیج اجتماعیتر است (!)، ویژگیهای خود را دارد. او معمولا در افکار عمیق غرق میشود و جلسات را فراموش میکند. در جریان یک مصاحبه در یک اتاق کنفرانس کوچک، پایین راهروی منتهی به دفتر شیشهای طبقه دوم که با پیج در آن هم اتاق است، با سرخوشی کتاب نوشتن مرا به سخره گرفته بود: «مردم کتاب را نمیخرند. بهتر است که آن را به صورت آنلاین عرضه کنی (منظورش این بود که به طور رایگان آن را منتشر کنم) اگر آن را آنلاین منتشر کنی، احتمالا میتوانی پول بیشتری به دست بیاوری؛ مردم بیشتری آن را میخوانند و از آن هیجانزده میشوند».
من پاسخ دادم که شواهد اندکی موجود است که کتابهای رایگان موفق شوند. استیون کینگ تلاش کرد این کار را انجام دهد، ولی موفق نشد. برین معمولا پرحرف ساکت شد. من گفتم که اگر پیشپرداخت ناشر نباشد، چه کسی پول سفرهای نویسنده را میدهد؟ بدون ناشر چه کسی کتاب را ویرایش میکند و پول او را که میدهد؟ همچنین اگر برای کتاب تبلیغ نشود، خوانندگان احتمالی آنلاین از کجا باید بدانند که چنین کتابی وجود دارد؟
برین بعد از شنیدن این دلایل به صحت استدلال من اذعان کرد. ولی این بحث واقعیتی را در مورد برین، پیج و شرکتی که آن را اداره میکنند آشکار کرد. گزاره آغازین آنها؛ که راههای قدیمی رسانههای سنتی ناکارامد هستند و باید عوض شوند؛ دلیلی است که گوگل اساسا واکنش ناشران و نویسندگان را در مورد برنامهاش برای دیجیتال کردن 20 میلیون کتابی که تاکنون منتشر شدهاند، بد تعبیر کرده است. به رغم اینکه گوگل با خیلی از کتابخانهها مانند کتابخانههای دانشگاههای هارودارد و آکسفورد به توافق رسید؛ و برین و پیج در ابتدا نظر ناشران و نویسندگان کتابها را قبل از دیجیتال کردن کتابهای دارای کپیرایت آنها نپرسیدند؛ اما وقتی با یک پرونده حقوقی مواجه شدند، مجبور به عقبنشینی شدند.
آنها همهچیز را میسنجند
گوگل خیلی خوب ارزش دیجیتال کردن کتابهای جهان را میدانست. و این با یک عادت مهندسی که شاکله شرکت را شکل میدهد تقویت شده بود، یعنی تمایل به ارزشگذاری و اندازهگیری هر چیز. آنها ارزش توجه مردم به یک سایت را با محاسبه تعداد کلیکی که به آن میشود، میسنجند. آنها ارزش یوتیوب را (که در سال 2006 / 1385 خریدند) با ترافیک کاربری که ایجاد میکند میسنجند. آنها مهندسان را با توجه به نتایج آزمونهای دانشگاهی استخدام میکنند. کاندیداهای مدیرعاملی را به دلیل نداشتن مدرک مهندسی رد کردند و در نهایت، دراواخر سال 2001 / 1380، اشمیت را برگزیدند، چرا که مانند خود آنها او هم یک مهندس بود.
و سپس چین وارد شد. هنگامی که گوگل موتور جستجوی خود را در جمهوری خلق چین ایجاد میکرد، موافقت کرد تا نتایج جستجوهای مشخصی را سانسور کند. کسانی که در مورد تانکها در میدان تیانآنمن و دالایی لاما جستجو میکردند، جوابی نمیگرفتند. گوگل به یک توافق همکاری تن داد تا به بزرگترین بازار مصرفی دنیا راه پیدا کند. شاید کارش «شیطانی» نباشد ولی قطعا «خوب» هم نبود.
این تصمیم به خصوص برین را ناراحت کرد. به عنوان یک پناهنده از اتحاد جماهیر شوروی (پدر و مادر او هنگامی که وی تنها شش سال داشت مهاجرت کردند، چون یهودی بودند و در آنجا فرصتهای علمی بر روی آنها بسته بود) حقوق بشر برای وی مقولهای بود که در آن او نمیتوانست مانند یک مهندس بیعاطفه عمل کند.
هنگامی که قطعنامهای در مجمع عمومی سهامداران گوگل در ماه می 2008 / اردیبهشت 1387 برای قطع همکاری با چین مطرح شد، مدیریت آن را با اکثریت آرا رد کرد. اشمیت که دو دهه از پیج و برین بزرگتر است و معمولا نقش فرد پیرتر و خردمندتر را بازی میکند، از رای «نه» حمایت میکرد. ولی یک مشکل مدیریتی وجود داشت: برین.
درنهایت، گوگل در پاییز گذشته اعلام کرد که از مصالحه با دولت چین خسته شده و شاید از این بازار بیرون بیاید. این موضعگیری (و نه یک تصمیم) از حمایت برین برخوردار بود، و این بار مدیریت گوگل یکصدا بود، چرا که فهمیده بودند که حسابهای جیمیل مخالفان دولت چین، احتمالا با کمک دولت چین حک شده بودند. اگر گوگل اجازه میداد که این کار بدون مجازات بماند، اعتماد عمومی را که هسته موفقیتهایش بود از دست میداد.
مشخصا، تمام تلاش گوگل برای «محاسبات ابری» که مبنای آن بر اعتماد کاربران به گوگل و قرار دادن دادههای شخصی خود بر روی سرورهای گوگل استوار است، بدون این اعتماد بر باد میرود. در نتیجه تهدید به خروج از چین تا زمانی که دولت چین موافقت نکند دستهایش را از نتایج جستجو و اطلاعات شخصی دور نگهدارد، علاوه بر تصمیم شخصی و عقیدتی یک تصمیم تجاری هم محسوب میشود.
دردسر پشت دردسر
امروزه، گوگول با چالشهایی از سوی دولتهای سرتاسر جهان روبرو است. انگلیس و اتحادیه اروپایی در مورد انحصار و حریم شخصی نگران هستند. فرانسه نگران این است که شاید کتابهای گوگل حق کپیرایت نویسندگان این کشور را تهدید کند. ایالات متحده و دیگر دولتها نگران حجم این شرکت هستند. رویای کاملا مهندسی که پیج و برین کار خود را با آن شروع کردند (این که تمام دادههای جهان را بتوانیم در سرانگشتان خود داشته باشیم و در همهجای دنیا به اشتراک بگذاریم)، اکنون با باورها و ارزشهای کشورها (که جهانی فکر نمیکنند) در تعارض قرار گرفته است.
چیزی را که به تازگی در یک دادگاه در ایتالیا اتفاق افتاد در نظر بگیرید؛ جایی که سه نفر از مدیران ارشد گوگل به دلیل نقض حریم شخصی یک کودک مبتلا به سندرم داون گناهکار شناخته شدند، دلیل آن هم این بود که یک ویدیو از او در حالی که توسط چند نوجوان به سخره گرفته شده بود، در سایت ویدیویی گوگل آپلود شد. دادگاه اعلام کرد که این ویدیو «وقار انسانی را زیر سوال برده بود»؛ همان چیزی که دولت چین در مورد جستجوهایی در سایت گوگل که به تبت آزاد منتهی میشوند، اعلام میکند. به رغم اینکه گوگل این ویدیو را به محض این که با اعتراض مواجه شد از روی سایت خود برداشت؛ دادگاه به گونهای با این امر برخورد کرد که انگار این 3 مدیر ارشد گوگل (یک نایبرئیس ارشد، مشاور جهانی حریم خصوصی و یکی از اعضای سابق هیئت مدیره گوگل ایتالیا) در اتاق کنترل مرکزی ویدیوهای گوگل نشسته بودند و تصمیم گرفته بودند که چه کلیپی باید ظاهر شود. از آن سو، گوگل خود را یک سرویس پستی میداند که دادهها را منتقل میکند و اگر محتوای یک «نامه» ناخوشایند باشد، نباید به خاطر آن گوگل را مقصر دانست.
ولی باز هم، از آنجا که مهندسها نمیتوانند ترس یا بیگانههراسی را اندازهگیری کنند، عکسالعمل گوگل کند بود؛ همانگونه که وقتی ده سال پیش، بیل گیتس و مایکروسافت در دادگاه ضدانحصار حاضر شدند و دریافتند که دولتها یک گوریل نیمتنی هستند و به مراتب، ترسناکتر از یک رقیب تجاری.
فرهنگ مهندسی گوگل تقوای خود را دارد و البته گناهان خود را. شرکت معمولا از نبود آنتنی که بتواند با آن احساس کند که دولتها، شرکتها و مردم چگونه در برابر نوآوریهای آن واکنش نشان میدهند، رنج میبرد. برای مثال یوتیوب، مهندسی نبوغآمیزی دارد و میزبان تقریبا 40 درصد از ویدیوهای اینترنتی است؛ با این حال پولی در نمیآورد، چرا که سفارشدهندگان تبلیغات به دلیل غیر قابل پیشبینی بودن محتوای تولید شده توسط کاربران از آن گریزانند و میترسند که یک ویدیوی نامناسب به تبلیغات «دوستانه» آنها آسیب برساند. همانطور که رسانههای سنتی در مواجهه با گوگل خیلی دیر از خواب بیدار شدند، برای درک اینکه شرکتهای تبلیغاتی چگونه فکر میکنند هم خیلی دیر شده بود. در سال گذشته، گوگل مبالغی پرداخت کرد تا محتوای حرفهایتر تولید شده بیشتری روی یوتیوب قرار بگیرند، و اکنون هم شروع به دریافت پول برای تماشای آنها کرده است. رسانههای سنتی که از دستیابی به منابع تازه سود ناامید شدهاند، ناگهان دریافتند که گوگل میتواند متحد مشتاقی برای دریافت پول بابت محتوا باشد.
هیچ جستجوی گوگلی نمیتواند آینده را پیشبینی کند. اگر جامعه یا نمایندگان آن به این باور برسند که گوگل به شرکتهای مشخصی سود میرساند، دانش را کنترل میکند، به حریم شخصی تجاوز میکند، یا مانند غولهای دیگری همچون مایکروسافت و آی.بی.ام مغرور شده است، آنگاه آسیبپذیرتر خواهد بود. ولی اگر، از سوی دیگر، گوگل از ذخیره اعتماد عمومی خود به خوبی نگهداری کند، به در اولویت قرار دادن کاربران ادامه دهد، و مانند یک فیل به آهستگی حرکت نکند، در آن صورت دستیابی به آن خیلی سخت خواهد بود.
* کن آولتا، نویسنده کتاب «گوگل، پایان دنیا آنگونه که ما میشناختیم» است.
گاردین، ترجمه: مجید جویا
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر