دوستهایش از این كار او عصبانی میشدند، آنوقت با انگشت نشانش میدادند و میگفتند: «میخواین یه ستاره بزرگ سینما رو ببینین؟» آنوقت مردم هجوم میآوردهاند و هرولد هم فقط در میان آنها …
من هم شنیده بودم كه او از هر فكر یا پیشنهاد خوبی كه میتوانسته فیلمش را بهتر كند، استقبال میكرده و اهمیتی نمیداده كه این فكر یا پیشنهاد مال چه كسی بوده.
همیشه هم دوست داشت با گروه خودش كار كند؛ برای این كه كار آنها را میشناخت و با آنها راحت بود. اگر به تیتراژ فیلمهایش نگاه كنید، میبینید كه اسم بعضی از دستاندركاران در آنها تكرار میشود؛ اسمهایی مثل «والتر لودَن» كه فیلمبردار فیلمهایش بود یا كسانی مثل «سَم تیلور» و «فرد نیومِیر». هرولد لوید د رعین حال كه یك ستاره بود، تهیهكننده خیلی خوبی هم بود. او از سال 1924 فیلمهایش را با پول خودش و در استودیوی خودش میساخت؛ در همه جنبههای كار هم درگیر میشد: از جزئیات مربوط به دوربین گرفته تا كارهای خطرناكی كه موقع بازی انجام میداد. او به معنی واقعی یك فیلمساز مستقل بود.
بله، همه با شخصیتهای فیلمهای هرولد همذاتپنداری میكنند.
با وجود این كه فیلمها كمدی هستند، اما به واقعیت آدمها نزدیكاند. هرولد تلاش میكرد این ویژگی را در فیلمهایش بهوجود بیاورد و برای همین سعی میكرد در میان مردم باشد و با آنها سرو كار داشته باشد.
شنیدهام كه خیلی راحت به جاهای عمومی میرفته، البته بدون عینك! اینطوری مردم او را نمیشناختهاند!
او عاشق این كار بوده؛ بهخصوص در جوانی، زمانی كه در اوج شهرتش بوده. خیلی راحت همه جا میرفته و هیچكس هم متوجه او نمیشده. بعضی از دوستهایش از این كار او عصبانی می شدند، آنوقت با انگشت نشانش میدادند و با صدای بلند میگفتند: «میخواین یه ستاره بزرگ سینما رو ببینین؟ بیاین، این هم هرولد لوید!» آنوقت مردم هجوم میآوردهاند و هرولد هم فقط در میان آنها مینشسته و میخندیده! گاهی هم خودش برمیگشته و به مردم میگفته:«من هرولد لوید هستم!» آنوقت مردم او را نگاه میكردند و با ناباوری میگفتند: «نه!»
وقتی مردم اینطور به طرفت هجوم میآورند، كار آسانی نیست كه بتوانی با آنها خوشرفتاری كنی!اما او از كسانی كه برای تماشای فیلمش آمده بودند قدردانی میكرد، چون آنها حس خوبی به او میدادند. او حتی از بازیگران دیگری كه به طرفدارانشان بیتوجهی میكردند دلخور میشد و میگفت:«چرا آنها دوست ندارند عكسهایشان را امضا كنند؟ این مردم هستند كه از بازیگران حمایت میكنند.
«هرولد كلِیتون لوید»، همان هرولد لوید معروف، بازیگر و كارگردان فیلمهای كمدی قرن بیستم كه بیشتر ما او را با شخصیت «مرد عینكی»اش میشناسیم
و شاید اگر جایی تصویر چهره معمول او را ببینیم، متوجه نشویم كه او همان هرولد لوید صمیمی و دوست داشتنی خودمان است، فروردین 1272 (آوریل 1893 میلادی) در آمریكا به دنیا آمده و اسفند 1349 (مارس 1971) از دنیا رفته و در طول زندگی 87 سالهاش، كارهای بزرگ زیادی انجام داده است. از جمله كارهای او ساختن 200 فیلم كمدی است كه بعضیهایشان بدون كلام (صامت) اند و بعضیهایشان هم با كلام. كارهای خوب و محبوبیت هرولد لوید، او را در فهرست مشهورترین و محبوبترین شخصیتهای سینما قرار داده و سال 3591 هم جایزه افتخاری اسكار را نصیبش كردهاست.
و شاید اگر جایی تصویر چهره معمول او را ببینیم، متوجه نشویم كه او همان هرولد لوید صمیمی و دوست داشتنی خودمان است، فروردین 1272 (آوریل 1893 میلادی) در آمریكا به دنیا آمده و اسفند 1349 (مارس 1971) از دنیا رفته و در طول زندگی 87 سالهاش، كارهای بزرگ زیادی انجام داده است. از جمله كارهای او ساختن 200 فیلم كمدی است كه بعضیهایشان بدون كلام (صامت) اند و بعضیهایشان هم با كلام. كارهای خوب و محبوبیت هرولد لوید، او را در فهرست مشهورترین و محبوبترین شخصیتهای سینما قرار داده و سال 3591 هم جایزه افتخاری اسكار را نصیبش كردهاست.
از ویژگیهای فیلمهای هرولد لوید هیجانانگیز بودن آنهاست. صحنههای تعقیب و گریز، زد و خوردهای خندهدار و صحنههای خطرناك مثل راه رفتن روی لبه پنجره ساختمانی چندین طبقه؛ صحنهای از فیلم «ایمنی تا آخر» كه در آن لوید از ساعتی بر دیواره ساختمانی بلند آویزان است و زیر پایش چیزی دیده نمیشود جز خیابان، از مشهورترین صحنههای تاریخ سینماست.
با وجود این كه در سینما مرسوم است صحنههای خطرناك را بدلكارها بازی كنند، بیشتر صحنههای خطرناك فیلمهای لوید را خودش بازی كرده. یك بار در سال 1919 موقع بازی در یكی از فیلمهایش، در اثر انفجار یك بمب، او انگشت شست و اشاره دست راستش را از دست داد و برای همین مجبور شد در تمام طول فیلم دستكشی مخصوص بهدست كند؛ هر چند كه در بعضی از صحنههای فیلم، این دستكش دیده میشود.
با وجود این كه در سینما مرسوم است صحنههای خطرناك را بدلكارها بازی كنند، بیشتر صحنههای خطرناك فیلمهای لوید را خودش بازی كرده. یك بار در سال 1919 موقع بازی در یكی از فیلمهایش، در اثر انفجار یك بمب، او انگشت شست و اشاره دست راستش را از دست داد و برای همین مجبور شد در تمام طول فیلم دستكشی مخصوص بهدست كند؛ هر چند كه در بعضی از صحنههای فیلم، این دستكش دیده میشود.
صحنه معروف فیلم «ایمنی تا آخر»
اما این تنها تفاوت لوید با بازیگران دیگر نیست. تفاوت دیگر او شیوه رفتارش با مردم و طرفدارانش است؛ شاید در نشریههای این روزها درباره این موضوع خوانده باشی، اینكه مردم به راحتی به سراغ بازیگران جوان نمیروند و امضا گرفتن از بازیگران قدیمی را ترجیح میدهند؛ دلیلش هم رفتار ناخوشایند بعضی از بازیگران جوان با طرفدارانشان است. اما لوید از آن بازیگرانی بود كه به راحتی در میان جمعیت مردم حاضر میشد و رفتار خوش او با آنها زبانزد همه بود؛ البته گاهی هم به آنها كََلك میزد!
اگر میخواهید بدانید چه كَلكی، گفتوگوی یكی از مسئولان یك مؤسسه صوتی، تصویری را كه مجموعه كارهای لوید را به صورت دیویدی منتشر كرده است، با «سوزان لوید»، نوه هرولد لوید بخوانید و با ویژگیهای لوید بیشتر آشنا شوید. سوزان لوید كه در 19 سالگی پدربزرگش را از دست داد، حالا مسئولیت جمعآوری و انتشار كارهای او را بهعهده دارد.
اگر میخواهید بدانید چه كَلكی، گفتوگوی یكی از مسئولان یك مؤسسه صوتی، تصویری را كه مجموعه كارهای لوید را به صورت دیویدی منتشر كرده است، با «سوزان لوید»، نوه هرولد لوید بخوانید و با ویژگیهای لوید بیشتر آشنا شوید. سوزان لوید كه در 19 سالگی پدربزرگش را از دست داد، حالا مسئولیت جمعآوری و انتشار كارهای او را بهعهده دارد.
شما نوه هرولد لوید هستید، زندگینامه او را نوشتهاید و آثار عكاسیاش را در یك مجموعه چاپ كردهاید. بهنظر میرسد خیلی چیزها از زندگی او میدانید؛ زمانی هم كه زنده بود او را خوب میشناختید؟
من با پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدهام؛ از زمانی كه دنیا آمدم تا زمانی كه آنها زنده بودند، پیششان بودم. من دختر «گلوریا»، دختر بزرگ آنها هستم، اما در حقیقت دختر سوم هرولد و «میلدرِد» لوید بودم. آنها من را مثل بچه خودشان بزرگ كردند و خاطرههای زیادی هم ازشان دارم؛ مسافرتهایی كه با هم رفتیم، این كه در این مسافرتها هرولد به من رانندگی یاد میداد، همیشه هم مسئلههای جبرم را برایم حل میكرد (اگر او كمكم نمیكرد من نمیتوانستم در این درس نمره بیاورم!). مادربزرگم، میلدرِد، هم برایم یك مادر واقعی بود؛ او بود كه به جلسههای «خانه و مدرسه» مدرسهمان میرفت؛ برایم جشن تولد میگرفت و خلاصه هر كاری را كه یك مادر برای بچهاش میكند برایم انجام میداد.
من با پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدهام؛ از زمانی كه دنیا آمدم تا زمانی كه آنها زنده بودند، پیششان بودم. من دختر «گلوریا»، دختر بزرگ آنها هستم، اما در حقیقت دختر سوم هرولد و «میلدرِد» لوید بودم. آنها من را مثل بچه خودشان بزرگ كردند و خاطرههای زیادی هم ازشان دارم؛ مسافرتهایی كه با هم رفتیم، این كه در این مسافرتها هرولد به من رانندگی یاد میداد، همیشه هم مسئلههای جبرم را برایم حل میكرد (اگر او كمكم نمیكرد من نمیتوانستم در این درس نمره بیاورم!). مادربزرگم، میلدرِد، هم برایم یك مادر واقعی بود؛ او بود كه به جلسههای «خانه و مدرسه» مدرسهمان میرفت؛ برایم جشن تولد میگرفت و خلاصه هر كاری را كه یك مادر برای بچهاش میكند برایم انجام میداد.
شنیدهام كه هرولد موقع فیلمبرداری خیلی سختكوش بوده، به جزئیات دقت زیادی میكرده و برایش خیلی مهم بوده كه فیلمهایش را به بهترین شكل ممكن بسازد. در زندگی شخصیاش هم همینطور بود؟
او خیلی افتاده بود و خیلی مهربان. عاشق زندگی بود و از آن لذت میبرد. همیشه دنبال این بود كه چیز تازهای یاد بگیرد؛ نكتهای درباره یك بازی، ریاضی یا عكاسی. میدانید كه او عكاسی را خیلی دوست داشت و حدود 300هزار تا عكس از او باقی مانده. اگر حرف از شناخت رنگها میشد، او میتوانست درباره چرخ رنگ، رنگهای مكمل و همه ویژگیهایشان، همه چیز را توضیح بدهد. آدمی بود كه دوست داشت روشهای تازه را پیدا كند و همیشه دنبال هدف و انگیزههای تازه بود. اهل رقابت بود و همیشه هم میخواست در هر زمینهای بهترین باشد. اگر میخواستی پیشش بروی و درباره مشكلت یا هر چیز دیگری با او حرف بزنی، با آغوش باز از تو استقبال میكرد. نه این كه هیچوقت عصبانی نشود، بهخصوص موقعهایی كه در بازیای میباخت! ارتباطش با بچهها هم خیلی خوب بود، با دوستهای من كه عالی بود. اصلاً مغرور یا از خود متشكر نبود.
او خیلی افتاده بود و خیلی مهربان. عاشق زندگی بود و از آن لذت میبرد. همیشه دنبال این بود كه چیز تازهای یاد بگیرد؛ نكتهای درباره یك بازی، ریاضی یا عكاسی. میدانید كه او عكاسی را خیلی دوست داشت و حدود 300هزار تا عكس از او باقی مانده. اگر حرف از شناخت رنگها میشد، او میتوانست درباره چرخ رنگ، رنگهای مكمل و همه ویژگیهایشان، همه چیز را توضیح بدهد. آدمی بود كه دوست داشت روشهای تازه را پیدا كند و همیشه دنبال هدف و انگیزههای تازه بود. اهل رقابت بود و همیشه هم میخواست در هر زمینهای بهترین باشد. اگر میخواستی پیشش بروی و درباره مشكلت یا هر چیز دیگری با او حرف بزنی، با آغوش باز از تو استقبال میكرد. نه این كه هیچوقت عصبانی نشود، بهخصوص موقعهایی كه در بازیای میباخت! ارتباطش با بچهها هم خیلی خوب بود، با دوستهای من كه عالی بود. اصلاً مغرور یا از خود متشكر نبود.
رابطه هرولد با بچهها هم خوب بود، حتی در فیلمهایش!
هرولد لوید در صحنهای از فیلم «تازهوارد» (Freshman)
همیشه داستان اولین برخورد «كوین برانلو»، تاریخنویس مشهور سینما را با هرولد خیلی دوست داشتهام: زمانی كه كوین خیلی جوان بوده، نامهای برای هرولد میفرستد، اما هرولد جوابش را نمیدهد، آنوقت یك روز زنگ تلفن كوین به صدا در میآید و میبیند كه هرولد به لندن آمده و از او برای شام دعوت میكند.بله این داستان درست است. بعد از آن كوین دوست خانوادگی ما شد. چند سال پیش هم من و او با هم فیلمی مستند درباره زندگی هرولد درست كردیم.
مستند «هرولد لوید، سومین نابغه».
پدرم كوین را خیلی دوست داشت و از همنشینی با او لذت میبرد؛ همیشه هم عقیدهاش را درباره فیلمهایش میپرسید و از این كه او اینقدر از فیلمهایش خوشش میآمد و درباره شان مینوشت، خوشحال میشد. كوین یك بار گفته بود كه در یازده سالگی، با دیدن فیلم هرولد، به سینمای صامت علاقهمند شده و شما میدانید كه كوین بیشتر از هر چیز به خاطر نوشتن تاریخ سینمای صامت شناخته شده است.
پدرم كوین را خیلی دوست داشت و از همنشینی با او لذت میبرد؛ همیشه هم عقیدهاش را درباره فیلمهایش میپرسید و از این كه او اینقدر از فیلمهایش خوشش میآمد و درباره شان مینوشت، خوشحال میشد. كوین یك بار گفته بود كه در یازده سالگی، با دیدن فیلم هرولد، به سینمای صامت علاقهمند شده و شما میدانید كه كوین بیشتر از هر چیز به خاطر نوشتن تاریخ سینمای صامت شناخته شده است.
هرولدو جایزه اسكار
اصولاً هرولد با همكارانش و با بازیگران دیگر ارتباط جالبی داشت و با دستودلبازی وقتش را در اختیار آنها میگذاشت؛ از «جك لمون» گرفته تا «رابرت واگنر». موقع فیلمبرداری هم طوری رفتار میكرد كه دستاندركاران فیلمش اگر احساس میكردند كاری كه او گفته انجام بدهند، خوب از آب در نمیآید، راحت به او میگفتند. او میگفت:«من میتوانم همزمان بازیگر و تهیهكننده باشم و میدانم كه میخواهم چهچیزی را بسازم و روی پرده سینما ببینم، اما نمی توانم همان موقعی كه دارم بازی میكنم، پشت دوربین بایستم و ببینم دارم جلوی دوربین چهكار می كنم! من كمك لازم دارم و نیاز دارم كسی به من بگوید صحنهای كه دارم در آن بازی میكنم چهطوری دیده میشود». برای همین هم همیشه نظر دیگران را میپرسید و میخواست كه با او همفكری كنند، اما در عین حال و طبیعتاً میخواست كه همه چیز از صافی نگاه خودش بگذرد؛ بههرحال اثر او بود كه داشت ساخته میشد.
من هم شنیده بودم كه او از هر فكر یا پیشنهاد خوبی كه میتوانسته فیلمش را بهتر كند، استقبال میكرده و اهمیتی نمیداده كه این فكر یا پیشنهاد مال چه كسی بوده.
همیشه هم دوست داشت با گروه خودش كار كند؛ برای این كه كار آنها را میشناخت و با آنها راحت بود. اگر به تیتراژ فیلمهایش نگاه كنید، میبینید كه اسم بعضی از دستاندركاران در آنها تكرار میشود؛ اسمهایی مثل «والتر لودَن» كه فیلمبردار فیلمهایش بود یا كسانی مثل «سَم تیلور» و «فرد نیومِیر». هرولد لوید د رعین حال كه یك ستاره بود، تهیهكننده خیلی خوبی هم بود. او از سال 1924 فیلمهایش را با پول خودش و در استودیوی خودش میساخت؛ در همه جنبههای كار هم درگیر میشد: از جزئیات مربوط به دوربین گرفته تا كارهای خطرناكی كه موقع بازی انجام میداد. او به معنی واقعی یك فیلمساز مستقل بود.
هرولد لوید (سمت راست) و جك لمون
برای همین هم ما توانستیم دیویدی مجموعه كارهایش را درست كنیم، چون او خودش صاحب فیلمهایش بوده و نگاتیو و نسخههای آنها را در شرایط خیلی خوبی نگه داشته. اما فروش خیلی خوب این دیویدیها سؤال دیگری را برای من مطرح میكند: در یكی از جشنواره های «فیلمهای صامت سانفرانسیسكو» دیدم كه صف مردمی كه برای تماشای فیلمهای او آمده بودند تا خیابان بعدی هم كشیده شده و ساختمان جشنواره را دور زده بود. به نظر شما اگر پدربزرگتان زنده بود و میدید كه فیلمهایش بعد از این همه سال اینقدر محبوب هستند و طرفدار دارند، چه احساسی میكرد؟مطمئنم كه خیلی دلگرم میشد. او همیشه به فیلمهایش ایمان داشت و معتقد بود اگر فیلمی بسازید كه مردم با اشتیاق به تماشای آن بروند و دربارهاش حرف بزنند و از این كار لذت ببرند، آن فیلم جاودانه میشود. یكی از ویژگیهای مهمی كه باعث میشود فیلمهای او اینقدر خواهان داشته باشد این است كه شخصیتهایش به واقعیت نزدیك هستند. «شخصیت عینكی» او آدمی معمولی است، مثل هزاران آدم دیگر و وقتی بیننده او را می بیند، احساس میكند او را از نزدیك میشناسد و حتی خود اوست و اتفاقهای فیلم بهراحتی میتواند برای او هم بیفتد.
جلد مجموعه كارهای هرولد لوید
بله، همه با شخصیتهای فیلمهای هرولد همذاتپنداری میكنند.
با وجود این كه فیلمها كمدی هستند، اما به واقعیت آدمها نزدیكاند. هرولد تلاش میكرد این ویژگی را در فیلمهایش بهوجود بیاورد و برای همین سعی میكرد در میان مردم باشد و با آنها سرو كار داشته باشد.
شنیدهام كه خیلی راحت به جاهای عمومی میرفته، البته بدون عینك! اینطوری مردم او را نمیشناختهاند!
او عاشق این كار بوده؛ بهخصوص در جوانی، زمانی كه در اوج شهرتش بوده. خیلی راحت همه جا میرفته و هیچكس هم متوجه او نمیشده. بعضی از دوستهایش از این كار او عصبانی می شدند، آنوقت با انگشت نشانش میدادند و با صدای بلند میگفتند: «میخواین یه ستاره بزرگ سینما رو ببینین؟ بیاین، این هم هرولد لوید!» آنوقت مردم هجوم میآوردهاند و هرولد هم فقط در میان آنها مینشسته و میخندیده! گاهی هم خودش برمیگشته و به مردم میگفته:«من هرولد لوید هستم!» آنوقت مردم او را نگاه میكردند و با ناباوری میگفتند: «نه!»
هرولد لوید و پسرش«هرولد پسر»
او با طرفدارانش خوشرفتار بود. وقتی من به دنیا آمدم، او در یك بیمارستان برای بچههای فلج كار میكرد و فیلم نمیساخت؛ برای همین مدتها طول كشید تا من متوجه شدم كه هرولد یك ستاره سینماست! بعد از آن من با او به جاهای مختلف میرفتم، به دفتر مطبوعات و اینجور جاها، و مردم میریختند دورش و گاهی ما میان ازدحام گیر میكردیم. یك بار وقتی داشتیم با هم از یك تالار تئاتر بیرون میآمدیم، طرفدارانش او را شناختند و دورش جمع شدند. موج جمعیت من را كنار زد و من از او جدا افتادم و از این موضوع خیلی عصبانی شدم؛ از این كه مردم فقط به خاطر این كه عكسهایی را كه از او داشتند برایشان امضا كند، من را اینطور از او دور كرده بودند. خوشبختانه دایی ام «هرولد پسر»، آنجا بود و من را بغل كرد و به من گفت كه این مردم طرفداران پدرند و باید با آنها مهربان و خوشرفتار باشی.
او با طرفدارانش خوشرفتار بود. وقتی من به دنیا آمدم، او در یك بیمارستان برای بچههای فلج كار میكرد و فیلم نمیساخت؛ برای همین مدتها طول كشید تا من متوجه شدم كه هرولد یك ستاره سینماست! بعد از آن من با او به جاهای مختلف میرفتم، به دفتر مطبوعات و اینجور جاها، و مردم میریختند دورش و گاهی ما میان ازدحام گیر میكردیم. یك بار وقتی داشتیم با هم از یك تالار تئاتر بیرون میآمدیم، طرفدارانش او را شناختند و دورش جمع شدند. موج جمعیت من را كنار زد و من از او جدا افتادم و از این موضوع خیلی عصبانی شدم؛ از این كه مردم فقط به خاطر این كه عكسهایی را كه از او داشتند برایشان امضا كند، من را اینطور از او دور كرده بودند. خوشبختانه دایی ام «هرولد پسر»، آنجا بود و من را بغل كرد و به من گفت كه این مردم طرفداران پدرند و باید با آنها مهربان و خوشرفتار باشی.
وقتی مردم اینطور به طرفت هجوم میآورند، كار آسانی نیست كه بتوانی با آنها خوشرفتاری كنی!اما او از كسانی كه برای تماشای فیلمش آمده بودند قدردانی میكرد، چون آنها حس خوبی به او میدادند. او حتی از بازیگران دیگری كه به طرفدارانشان بیتوجهی میكردند دلخور میشد و میگفت:«چرا آنها دوست ندارند عكسهایشان را امضا كنند؟ این مردم هستند كه از بازیگران حمایت میكنند.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر