همشهری جوان در ویژه نامه نوروزی خود 10 بازیگر را در 10 موقعیت شغلی متفاوت قرار داد!
بهنوش بختیاری/ مکانیک/ مکانیکی شاسخین و شرکا:بهنوش بختیاری همیشه اولین نفر است که برای سوژه های طنز به ذهنمان می آید. همیشه برای این حرکات پایه است. وقتی با او این سوژه را در میان گذاشتیم، استقبال کرد. قرار شد تا شغل را، خودش به ما پیشنهاد دهد، برای این کار به او فرصت فکر کردن هم دادیم، اما خیلی سریع گفت: «احتیاجی به فکر کردن ندارد، من همیشه می خواستم مرده شور شوم.» ما هم مثل شما دهانمان باز ماند! از این همه جسارت و تفاوت او با شغل فعلی اش. نشد که مرده شور خانه را هماهنگ کنیم. چون نه می شد که یک زن را برای گزارش به غسالخانه ببریم و نه اینکه او به علت بازی در سریال دارا و ندار فرصت این کار را داشت که همراه ما تا بهشت زهرا بیاید. مکانیک شدن پیشنهاد ما بود که او روی هوا آن را گرفت. کلی خندید و گفت: «عجب حالی بدهد! »
ستاره اسکندری/ نانوا / ساده میخوای یا خشخاشیستاره اسكندري با انرژي سر ساعت به دقتر مجله آمد،بعد از اينكه با او كمي حرف زديم به سمت نانوايي رفتيم.در راه او مي گويد من قبلا در خانه مادر بزرگم نان پخته ام فكر نكنيد بلد نيستم.لباس هاي مورد نياز هم از آشپزخانه مجله تهيه كرده ايم بجز پيشبند كه قرار است از خود نانوايي بگيريم.پخت نانوايي هنوز شروع نشده و سه،چهار نفري بيرون منتظر ايستاده اند. اسكندري قبل از ما وارد نانوايي شد و با شاطر ها سلام وعليك گرمي كرد. اوخيلي سريع نزديك طاقار خمير شد و پرسيد اين خمير ها چند كيلو است؟يكي از شاطر ها پسخ داد 240 كيلواسكندري حيرت زده به سمت خمير هاي آمده شده رفت و دوباره پرسيد اين ها خمير هاي سنگك است؟ همه خنديدندو گفتند نه بربري است.او با حالت ناراحتي سري تكان داد و گفت خب من تا به حال سنگك و بربري نديده بودم و فقط بلدم نون محلي درست كنم.اونقدر محو ديدن كار شاطرها شده كه يادش رفت لباس هايش را عوض كند و فقط گفت اين جا خيلي با حال و با مزه است.
نگارفروزنده/ دندانپزشک/دندان لق را نکنید!خدا نکند در ایام تعطیلی دندانتان درد بگیرد، خدا نکند، بخواهید تخمه بشکنید و نتوانید، یا اینکه جلوی خودتان را بگیرید تا پستهها را زیر دندانتان خرد کنید. خدا نکند دندانتان لق شود چون دندان لق را فقط باید کند! کار است دیگر، ممکن است یکدفعه پیش بیاید، حالا اگر این اتفاقات برایتان بیفتد چه کار باید کرد؟ هیچ کاری، فقط باید به سراغ یک دندانپزشک بروید، یک دکتر که خیلی خوب بتواند شما را راضی نگه دارد و کارتان راه بیفتد. حالا اگر در این میان دندانپزشک همیشگی شما در مسافرت به سر میبرد، چاره چیست؟! باور کنید که خانم دکتر ما کارش بسیار خوب است، به سراغ آن بروید.درمانگاه بهداشتی و درمانی چیذر، محل مورد نظر ماست. راس ساعت 5. اما از آنجایی که شب و عید است وتهران تنها کمی(!) شلوغتر از قبل، ما نیم ساعت دیرتر می رسیم و ساتیار امامی یک ساعت و نیم دیرتر! شانس آوردیم که فروزنده منتظر تماس ما بود تا دندانپزشک شود و پیشمان بیاید.فروزنده تلفن به دست وارد درمانگاه میشود، دیرش شده و عجله دارد. حق هم دارد، بد قولی از ما بوده! به او که توضیح میدهیم، قرار است چه کار کنیم و بهتر از طنز باشد، میگوید: «تو که من را میشناسی، کمی مدل من فرق دارد».وقتی روپوش دکترها را میپوشد یا دستکشهای جراحی را به دست میکند و ماسک را به دهانش میزند، شبیه خانم دکترهای خیلی جدی میشود! نگاه کنید، با ما موافق نیستید؟
الهام حمیدی/ آتشنشان/عملیات خانم 125الهام حمیدی بازیگری است که ما به زور از او خواستیم تا آتشنشان شود، خودش دوست داشت قالیباف باشد: «لباسهای خوشگل بپوشم، مثل لباس سنتی!» به او سنگ دلانه گفتیم نمیشود! با ناراحتی قبول کرد: «هر چه شغل خوب است را دیگران برداشتند حالا این کار مردانه و ضمخت افتاده به من؟!»خیابان مفتح، ایستگاه شماره 53، محل قرار ما روز جمعه است، حمیدی با یک ساعت تاخیر به ما میرسد. باید لباسهای آتشنشانیرابپوشد، آتشنشانها لباسهای مردانه به او میدهند، حمیدی وقتی این لباسها را میبیند، قیافهاش در هم میرود. ما که فکر میکنیم الان است که بزند زیر گریه! با ناراحتی و کلافگی میگوید: «من فکر کردم لباسهای نو به من میدهید. دلم نمیآید اینها را بپوشم.»
کاوه خداشناس/ باغبان/ کاوه باغبانكاوه خداشناس، اول ميخواست قاتل شود، اما حتما ميدانيد كه اينكار بدآموزي دارد؟!!! پس پيشنهاد كرد، «من عاشق باغبانی هستم. خانهام پر از گل و گیاه است». قاتل و کشتن آدمها کجا و باغبان بودن کجا؟! پارك نياوران جاي مناسبي براي يك باغبان تمام عيار بودن است. نه؟! كاوه خداشناس حسابي پايه است، لباس سرتاسر سبز ِ و البته فراموش نكنيد نو(!) را ميپوشد. چكمه باغباني را هم ميپوشد، كلاه پشمي را هم به سر ميكند و در قالب باغباني كه ما ميخواستيم فرو ميرود. ابزار کار آقای باغبانما را ببينيد. فرغون، بیل، بیلچه و چند جعبه گل بنفشه کوچک که داخل فرغون گذاشته شده بود. تمام اينها سفارش او بود تا كارش را راحت شروع كند.
آزاده نامداری/ آشپز/ راتاتویی شکموچقدر شکمویید؟! چقدر اهل پخت و پزید؟ با بوییدن غذا گرسنه¬تان می¬شود؟ آب دهانتان راه می¬افتد؟ دلتان می¬خواهد همان لحظه گرسنگی¬تان را برطرف کنید؟ حاضرید در یک رستوران چند دقیقه تامل کنید تا نوبت شما برای غذا خوردن برسد؟ یا اینکه دلتان می¬خواهد با سر به غذاها شیرجه بروید؟ اصلا شده به رستورانی بروید و آرزو کنید که ای کاش همیشه از این غذاها می¬توانستم بخورم؟! شده که بخواهید پخت و پز این غذاها را یاد بگیرید؟ اصلا بگویید ببینم تا به حال دوستداشتید آشپز باشد؟ یک سر آشپز شاید. آن¬هم در یک رستوران بسیار بزرگ و شیک؟! فکرش را بکنید.آزاده نامداری مجری محبوب تلویزیون شکموست. این را خودش می¬گوید. پیشنهاد آشپز بودن هم جزو آن¬دسته از کارهایی است که او همیشه دوست داشته اگر مجری نمیشد، این کار را انجام دهد.
امیر حسین رستمی/ حاجی فیروز/ شکور حاجی فیروز می شود«اميرحسين رستمي» يا همان شكور شمسالعماره جزكساني بود كه يك هفته تمام همه نوع موقعيت شغلي را با او بررسي كرديم تا به حاجي فيروز رسيديم يا بهتر بگوييم، رسانده شد! تصور كنيد رستمي از شغلهايي مثل «مربي تنيس» ( كه امكان مانور عكاسي نداشت)، جت اسكي (كه امكان رفتن به مسيرهاي دور نبود)، ملوان ( كه باز هم امكان فراهم كردن كشتي نبود، حتي با تصوير سازي مشهور همشهري جوان كه مدام رستمي از آن به عنوان قدرت ما ياد ميكرد) به اين شغل رسيد. در واقع بايد اينجا از مجموع دوستان رستمي( به تعبير خودش دوستان نادان!) تشكر كنيم كه در مشورتي جمعي با رستمي ،او را به اين كار ترغيب كردند، اما نميدانستند دوست شان را به چه مهلكه اي انداخته اند! لباس حلجي فيروز را كه سالهاي قبل براي جلد همين شماره هاي نوروزي تهيه كرده بوديم! اين يكي از بهترين اتفاقاتي بود كه در ميان شغلهاي مختلف با ديگر بازيگران رخ داده بود، چون همه چيز در اختيار داشتيم: لباس به ميزان كافي، مكان به ميزان لازم و بالاخره شخص حاجي فيروز به اندازه اميرحسين رستمي!
امیرحسین صدیق/ چوپان/ چوپان راستگواشتباه نکنید این عکس هایی که می بینید عکس های یک فیلم نیست. چشمه هایتان را نمالید، دقیقا درست می بینید این امیر حسین صدیق است. همان آقای پدر که حالا چوپان شده، باورتان می شود؟! حتما او را با این ریش و این قیافه جدید نشناختید. باور کنید این ریش هم برای خود اوست، ما حتی در مورد او یک ذره هم از معجزه گریم برای نزدیک شدن چهره این بازیگر به شخصیت مورد نظمان استفاده نکردیم. خودش خواست تا چوپان قصه ما شود.
روناک یونسی/ گلفروش/ رستگاری در گلفروشیروناک یونسی که بازی او را در سریال رستگاران دیده اید، دلش می خواست خلبان شود، چون پدرش هم خلبان است اما بنا به دلایلی این امر میسر نشد به همین خاطر درباره شغل دیگری به توافق رسیدیم. گلفروشی گزینه خوبی بود، وقتی که با او در میان گذاشتیم خیلی استقبال کرد «موافقم واقعا شغل جالبی است.اما اگر می شود یک سبد گل تهیه کنید تا بتوانم در خیابان آن ها را بفروشم». روز گزارش هوا ابری است و هر لحظه امکان دارد باران ببارد برای همین قرار شد در یک گلفروشی عکاسی شود.یونسی با ظاهری کاملا متفاوت آمد.او دامن طوسی با چکمه های بلند پوشیده،کلاهی به سرش گذاشته ویک شال طوسی هم دور شانه هایش انداخته. روناک یونسی با حالتی ناراحت می گوید:« دلم می خواهد در خیابان گل بفرشم و به همین خاطر این لباس را پوشیده ام تا عکس هایش خوب شود ». اما هوا نه تنها صاف نشد بلکه باران شدیدی هم گرفت و مجبور شدیم داخل مغازه عکاسی کنیم. همراه او به گلفروشی نزدیک خانه اش می رویم.
خاطره اسدی / مجسمه ساز/خاطره می¬ره گِل بچینه!گِل بازی سرگرمی همیشگی و جذاب بچگی همه ما بود. دوست داشتیم کمی خاک را از باغچه حیاط برداریم و یک مشت آب هم بر روی آن بریزیم و آن قدر آنها را با هم قاطی کنیم که گِل سفت از آن دربیاید و بتوانیم با این خمیر گِلی هرچیزی که میخواهیم بسازیم. حالا ساختن این شکلکها یا صورتکها بستگی به استعداد هرکسی داشت. یکی میتوانست کار ابداعی کند و یکی دیگر شاید فقط بلد بود تا توپهای کوچکی بسازد و آنها را بر روی زمین قِل بدهد. عاشق این بودیم که دست و رویمان خاکی و گلی شود، حتی اگر به قیمت یک دست کتک حسابی از مادرمان تمام میشد. خاطره اسدی هم احتمالا در همین حال و هوا مانده که دوست دارد گِل بازی را در نوع حرفه¬ای تر و بزرگسالانه¬تری انجام دهد برای همین هم مجسمه¬سازی را به جای بازیگری انتخاب می¬کند.کارگاهی که برای مجسمه¬سازی انتخاب کردیم، در دیباجی شمالی بود. کارگاه مجسمه¬ساز معروف نادره حکیم¬الهی یا همان مادر ترانه علیدوستی. اما آنقدر این آدرس عجیب و غریب و درعین حال سر راست بود که تصمیم گرفتیم همگی باهم به آنجا برویم. بماند که در آن کوچه تنگ و تاریک درست وسط اتوبان صدر پارک کردن ماشین چه دردسرهایی داشت و نزدیک بود جانمان را ازدست بدهیم.
خاطره اسدی
بهنوش بختیاری/ مکانیک/ مکانیکی شاسخین و شرکا:بهنوش بختیاری همیشه اولین نفر است که برای سوژه های طنز به ذهنمان می آید. همیشه برای این حرکات پایه است. وقتی با او این سوژه را در میان گذاشتیم، استقبال کرد. قرار شد تا شغل را، خودش به ما پیشنهاد دهد، برای این کار به او فرصت فکر کردن هم دادیم، اما خیلی سریع گفت: «احتیاجی به فکر کردن ندارد، من همیشه می خواستم مرده شور شوم.» ما هم مثل شما دهانمان باز ماند! از این همه جسارت و تفاوت او با شغل فعلی اش. نشد که مرده شور خانه را هماهنگ کنیم. چون نه می شد که یک زن را برای گزارش به غسالخانه ببریم و نه اینکه او به علت بازی در سریال دارا و ندار فرصت این کار را داشت که همراه ما تا بهشت زهرا بیاید. مکانیک شدن پیشنهاد ما بود که او روی هوا آن را گرفت. کلی خندید و گفت: «عجب حالی بدهد! »
بهنوش بختیاری
ستاره اسکندری/ نانوا / ساده میخوای یا خشخاشیستاره اسكندري با انرژي سر ساعت به دقتر مجله آمد،بعد از اينكه با او كمي حرف زديم به سمت نانوايي رفتيم.در راه او مي گويد من قبلا در خانه مادر بزرگم نان پخته ام فكر نكنيد بلد نيستم.لباس هاي مورد نياز هم از آشپزخانه مجله تهيه كرده ايم بجز پيشبند كه قرار است از خود نانوايي بگيريم.پخت نانوايي هنوز شروع نشده و سه،چهار نفري بيرون منتظر ايستاده اند. اسكندري قبل از ما وارد نانوايي شد و با شاطر ها سلام وعليك گرمي كرد. اوخيلي سريع نزديك طاقار خمير شد و پرسيد اين خمير ها چند كيلو است؟يكي از شاطر ها پسخ داد 240 كيلواسكندري حيرت زده به سمت خمير هاي آمده شده رفت و دوباره پرسيد اين ها خمير هاي سنگك است؟ همه خنديدندو گفتند نه بربري است.او با حالت ناراحتي سري تكان داد و گفت خب من تا به حال سنگك و بربري نديده بودم و فقط بلدم نون محلي درست كنم.اونقدر محو ديدن كار شاطرها شده كه يادش رفت لباس هايش را عوض كند و فقط گفت اين جا خيلي با حال و با مزه است.
ستاره اسکندری
نگارفروزنده/ دندانپزشک/دندان لق را نکنید!خدا نکند در ایام تعطیلی دندانتان درد بگیرد، خدا نکند، بخواهید تخمه بشکنید و نتوانید، یا اینکه جلوی خودتان را بگیرید تا پستهها را زیر دندانتان خرد کنید. خدا نکند دندانتان لق شود چون دندان لق را فقط باید کند! کار است دیگر، ممکن است یکدفعه پیش بیاید، حالا اگر این اتفاقات برایتان بیفتد چه کار باید کرد؟ هیچ کاری، فقط باید به سراغ یک دندانپزشک بروید، یک دکتر که خیلی خوب بتواند شما را راضی نگه دارد و کارتان راه بیفتد. حالا اگر در این میان دندانپزشک همیشگی شما در مسافرت به سر میبرد، چاره چیست؟! باور کنید که خانم دکتر ما کارش بسیار خوب است، به سراغ آن بروید.درمانگاه بهداشتی و درمانی چیذر، محل مورد نظر ماست. راس ساعت 5. اما از آنجایی که شب و عید است وتهران تنها کمی(!) شلوغتر از قبل، ما نیم ساعت دیرتر می رسیم و ساتیار امامی یک ساعت و نیم دیرتر! شانس آوردیم که فروزنده منتظر تماس ما بود تا دندانپزشک شود و پیشمان بیاید.فروزنده تلفن به دست وارد درمانگاه میشود، دیرش شده و عجله دارد. حق هم دارد، بد قولی از ما بوده! به او که توضیح میدهیم، قرار است چه کار کنیم و بهتر از طنز باشد، میگوید: «تو که من را میشناسی، کمی مدل من فرق دارد».وقتی روپوش دکترها را میپوشد یا دستکشهای جراحی را به دست میکند و ماسک را به دهانش میزند، شبیه خانم دکترهای خیلی جدی میشود! نگاه کنید، با ما موافق نیستید؟
نگارفروزنده
الهام حمیدی/ آتشنشان/عملیات خانم 125الهام حمیدی بازیگری است که ما به زور از او خواستیم تا آتشنشان شود، خودش دوست داشت قالیباف باشد: «لباسهای خوشگل بپوشم، مثل لباس سنتی!» به او سنگ دلانه گفتیم نمیشود! با ناراحتی قبول کرد: «هر چه شغل خوب است را دیگران برداشتند حالا این کار مردانه و ضمخت افتاده به من؟!»خیابان مفتح، ایستگاه شماره 53، محل قرار ما روز جمعه است، حمیدی با یک ساعت تاخیر به ما میرسد. باید لباسهای آتشنشانیرابپوشد، آتشنشانها لباسهای مردانه به او میدهند، حمیدی وقتی این لباسها را میبیند، قیافهاش در هم میرود. ما که فکر میکنیم الان است که بزند زیر گریه! با ناراحتی و کلافگی میگوید: «من فکر کردم لباسهای نو به من میدهید. دلم نمیآید اینها را بپوشم.»
الهام حمیدی
کاوه خداشناس/ باغبان/ کاوه باغبانكاوه خداشناس، اول ميخواست قاتل شود، اما حتما ميدانيد كه اينكار بدآموزي دارد؟!!! پس پيشنهاد كرد، «من عاشق باغبانی هستم. خانهام پر از گل و گیاه است». قاتل و کشتن آدمها کجا و باغبان بودن کجا؟! پارك نياوران جاي مناسبي براي يك باغبان تمام عيار بودن است. نه؟! كاوه خداشناس حسابي پايه است، لباس سرتاسر سبز ِ و البته فراموش نكنيد نو(!) را ميپوشد. چكمه باغباني را هم ميپوشد، كلاه پشمي را هم به سر ميكند و در قالب باغباني كه ما ميخواستيم فرو ميرود. ابزار کار آقای باغبانما را ببينيد. فرغون، بیل، بیلچه و چند جعبه گل بنفشه کوچک که داخل فرغون گذاشته شده بود. تمام اينها سفارش او بود تا كارش را راحت شروع كند.
کاوه خداشناس
آزاده نامداری/ آشپز/ راتاتویی شکموچقدر شکمویید؟! چقدر اهل پخت و پزید؟ با بوییدن غذا گرسنه¬تان می¬شود؟ آب دهانتان راه می¬افتد؟ دلتان می¬خواهد همان لحظه گرسنگی¬تان را برطرف کنید؟ حاضرید در یک رستوران چند دقیقه تامل کنید تا نوبت شما برای غذا خوردن برسد؟ یا اینکه دلتان می¬خواهد با سر به غذاها شیرجه بروید؟ اصلا شده به رستورانی بروید و آرزو کنید که ای کاش همیشه از این غذاها می¬توانستم بخورم؟! شده که بخواهید پخت و پز این غذاها را یاد بگیرید؟ اصلا بگویید ببینم تا به حال دوستداشتید آشپز باشد؟ یک سر آشپز شاید. آن¬هم در یک رستوران بسیار بزرگ و شیک؟! فکرش را بکنید.آزاده نامداری مجری محبوب تلویزیون شکموست. این را خودش می¬گوید. پیشنهاد آشپز بودن هم جزو آن¬دسته از کارهایی است که او همیشه دوست داشته اگر مجری نمیشد، این کار را انجام دهد.
آزاده نامداری
امیر حسین رستمی/ حاجی فیروز/ شکور حاجی فیروز می شود«اميرحسين رستمي» يا همان شكور شمسالعماره جزكساني بود كه يك هفته تمام همه نوع موقعيت شغلي را با او بررسي كرديم تا به حاجي فيروز رسيديم يا بهتر بگوييم، رسانده شد! تصور كنيد رستمي از شغلهايي مثل «مربي تنيس» ( كه امكان مانور عكاسي نداشت)، جت اسكي (كه امكان رفتن به مسيرهاي دور نبود)، ملوان ( كه باز هم امكان فراهم كردن كشتي نبود، حتي با تصوير سازي مشهور همشهري جوان كه مدام رستمي از آن به عنوان قدرت ما ياد ميكرد) به اين شغل رسيد. در واقع بايد اينجا از مجموع دوستان رستمي( به تعبير خودش دوستان نادان!) تشكر كنيم كه در مشورتي جمعي با رستمي ،او را به اين كار ترغيب كردند، اما نميدانستند دوست شان را به چه مهلكه اي انداخته اند! لباس حلجي فيروز را كه سالهاي قبل براي جلد همين شماره هاي نوروزي تهيه كرده بوديم! اين يكي از بهترين اتفاقاتي بود كه در ميان شغلهاي مختلف با ديگر بازيگران رخ داده بود، چون همه چيز در اختيار داشتيم: لباس به ميزان كافي، مكان به ميزان لازم و بالاخره شخص حاجي فيروز به اندازه اميرحسين رستمي!
امیر حسین رستمی
امیرحسین صدیق/ چوپان/ چوپان راستگواشتباه نکنید این عکس هایی که می بینید عکس های یک فیلم نیست. چشمه هایتان را نمالید، دقیقا درست می بینید این امیر حسین صدیق است. همان آقای پدر که حالا چوپان شده، باورتان می شود؟! حتما او را با این ریش و این قیافه جدید نشناختید. باور کنید این ریش هم برای خود اوست، ما حتی در مورد او یک ذره هم از معجزه گریم برای نزدیک شدن چهره این بازیگر به شخصیت مورد نظمان استفاده نکردیم. خودش خواست تا چوپان قصه ما شود.
امیرحسین صدیق
روناک یونسی/ گلفروش/ رستگاری در گلفروشیروناک یونسی که بازی او را در سریال رستگاران دیده اید، دلش می خواست خلبان شود، چون پدرش هم خلبان است اما بنا به دلایلی این امر میسر نشد به همین خاطر درباره شغل دیگری به توافق رسیدیم. گلفروشی گزینه خوبی بود، وقتی که با او در میان گذاشتیم خیلی استقبال کرد «موافقم واقعا شغل جالبی است.اما اگر می شود یک سبد گل تهیه کنید تا بتوانم در خیابان آن ها را بفروشم». روز گزارش هوا ابری است و هر لحظه امکان دارد باران ببارد برای همین قرار شد در یک گلفروشی عکاسی شود.یونسی با ظاهری کاملا متفاوت آمد.او دامن طوسی با چکمه های بلند پوشیده،کلاهی به سرش گذاشته ویک شال طوسی هم دور شانه هایش انداخته. روناک یونسی با حالتی ناراحت می گوید:« دلم می خواهد در خیابان گل بفرشم و به همین خاطر این لباس را پوشیده ام تا عکس هایش خوب شود ». اما هوا نه تنها صاف نشد بلکه باران شدیدی هم گرفت و مجبور شدیم داخل مغازه عکاسی کنیم. همراه او به گلفروشی نزدیک خانه اش می رویم.
روناک یونسی
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر