چند روزی از دزدیده شدن کفش های آپارتمان آقای بوستانی گذشته بود.
خانواده ی آقای بوستانی و دیگر خانواده های این آپارتمان از این رویداد بسیار متعجب و شاکی شده بودند.
آقای بوستانی یک پسر کوچک داشت.
چند روز بعد از گذشت آن حادثه:
روزی زنگ آیفون به صدا در می آید.
پسر کوچک آقای بوستانی آیفون را بر می دارد.مردی که پشت درب بوده می گوید:
- سلام پسرم،میشه در رو وا کنی؟
پسر آقای بوستانی که حس کنجکاوی اش گل کرده بود جواب داد:
- ببخشید آقا شما دزد هستید؟
و آن مرد هم در جواب می گوید:
- نخیر پسرجان من پستچی هستمچند لحظه بعد:
مادر از پسرش پرسید:
چرا این حرف زدی؟
پسر:
خوب مامان باید بپرسم کیه؟ شاید دزد باشه.
(این داستان واقعی بود)
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر