(پیتونک گلچینی از بهترین مطالب وب را در اختیارتان می گذارد) کپی برداری از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است

توجه

دوستان عزیز یک سالی هست که وبلاگ نویسی رو گذاشتم کنارازین به بعد میتونید مطالب خنده دار و جالب رو در فیس بوک من ببینید:www.facebook.com/Aran.Fadavi *برای ارسال نظر هایتان در زیر هر مطلب کادری با گزینه ی (ارسال یک نظر) وجود دارد . با کلیک کردن بر روی آن و پر کردن فرم مورد نظر، ما را در بهتر شدن یاری کنید.

*برای دیدن عکس هایی که دیده نمی شوند از Show picture استفاده کنید.

*برای دیدن صفحات بعدی از گزینه ی "پیام های قدیمی تر" در قسمت پایین صفحه استفاده کنید.




بلبل بانگ برداشت :‌ " مرگ بهای گزافی یرای یك شاخه گل سرخ است و زندگی برای همه عزیز است . نشستن در جنگل سرسبز و خورشید را در ارابه...


دانشجوی جوان فریاد زد : " او گفت اگر برایش گل سرخ ببرم – با من میرقصد – اما در سراسر باغ ام گل سرخی نیست "‌.


بلبل از آشیانه اش در درخت شاه بلوط صدای او را شنید و از لابلای برگ ها فرو نگریست و در شگفت شد.


دانشجو فریاد زد : " در سرتا سر باغ من گل سرخی نیست ! دریغ كه خوشبختی به چه چیزهای كوچكی بسته است ! آنچه خردمندان نوشته اند مو به مو خوانده ام و بر تمام رمزهای حكمت دست یافته ام – و با این همه تنها نیاز به یك گل سرخ زندگیم را به شوربختی میبرد ." و چشمان زیبایش پر از اشك شد .


دانشجوی جوان زیر لب زمزمه كرد : " فردا شب شاهزاده مجلس رقصی دارد و یار من در میان آن جمع است. اگر برایش گل سرخ ببرم – تا سپیده دم با من میرقصد


اگر برایش گل سرخ ببرم او را در آغوش خواهم گرفت و او سر بر شانه ام خواهد نهاد و دستش در دستانم گره خواهد خورد .


اما دریغ كه در باغ من گل سرخ به هم نمیرسد !


پس ناگزیر تنها خواهم نشست و او از كنارم خواهد گذشت –به من اعتنا نخواهد كرد و قلبم خواهد شكست.


بلبل گفت :‌ "‌به راستی عاشقی پاكباز است . او گرفتار همان دردی است كه من به نغمه میخوانم – آنچه مایه شادمان من است – رنجورش میدارد ! راستی كه عشق چه شگفت انگیز است .


مارمولك سبز كوچكی كه با دم علم كرده از كنارش میگذشت پرسید :‌ "‌چرا گریه میكند ؟"


پروانه ای كه سراسیمه در پی پرتو از آفتاب پر می‌زد گفت :‌"‌به راستی – چرا ؟"


گل مرواریدی با صدای نرم و نازك در گوش همسایه اش نجوا كرد: "‌به راستی – چرا ؟"


بلبل گفت:‌" به خاطر یك گل سرخ میگرید ".


آنها فریاد زدند :‌ "‌برای یك گل سرخ ؟ آه چه مسخره است ! " و مارمولك كه از شمار عیبجویان بود – غش غش خندید .


اما بلبل راز پنهان غم دانشجو را دریافت و خاموش بر درخت شاه بلوط نشست و به رمز و راز عشق اندیشید. ناگاه بالهای قهوه ای رنگش را برای پرواز گشود و در دل آسمان اوج گرفت . چون سایه از میان بیشه گذشت و سایه وار پهنای باغ را پیمود.


در میان چمنزار درخت گل سرخ زیبائی ایستاده بود و بلبل همین كه آن را دید – راست به سویش پر كشید و فریاد زد :‌ "‌یك گل سرخ به من بده من نیز برایت آواز میخوانم ." اما درخت گل سرش را بالا برد و پاسخ داد : " گل های من سفید است – سفید تر از برف كوهسار – اما پیش برادرم برو كه در پای ساعت قدیمی‌روئیده است و شاید آنچه را كه میخواهی به تو بدهد ."


از این رو بلبل به سوی درخت گلی كه در پای ساعت آفتابی قدیمی‌روئیده بود – پر كشید . فریاد زد :‌یك گل سرخ به من بده و من شیرین ترین آوازم را برایت میخوانم . اما درخت گل سرش را بالا برد و پاسخ داد : گل های من زرد است – به زردی گیسوان پری دریائی كه بر تخت عنبرین مینشیند . اما پیش برادرم برو كه زیر پنجره دانشجو روئیده است – او شاید آنچه را كه میخواهی به تو بدهد .


از این رو بلبل به سوی درخت گلی كه زیر پنجره دانشجو روئیده بود – پر كشید . فریاد زد " گل سرخی به من بده و من شیرین ترین آوازم را برای تو میخوانم " . اما درخت گل سرش را بالا برد و پاسخ داد " گل های من سرخ است – به سرخی پای كبوتران و سرخ تر از خوشه های بزرگ مرجان كه در غارهای دریای پیوسته در پیچ و تاب است . اما زمستان رگهایم را از سرما فسرده – یخبندان جوانه هایم را خشكانده و طوفان شاخه هایم را شكسته است و امسال گل سرخی نخواهم داشت "‌.


بلبل فریاد زد :‌"‌تنها یك گل سرخ میخواهم – تنها یك گل سرخ ! آیا راهی وجود ندارد كه بتوانم گل سرخی پیدا كنم؟".درخت پاسخ داد :‌" تنها یك راه وجود دارد – اما چنان وحشت آور است كه یارای گفتنش را ندارم ".


بلبل گفت : " بگو – نمی‌ترسم ".درخت گفت : اگر گل سرخ میخواهی – باید آن را در مهتاب از نغمه و نوا بسازی و با خون دل خویش بدان رنگ دهی . باید سینه ات را بر خار بفشاری و برایم بخوانی . سراسر شب باید برایم بخوانی و خار در قلبت بخلد و خونمایه زندگی ات در رگ هایم روان شود و خون من گردد ".


بلبل بانگ برداشت :‌ " مرگ بهای گزافی یرای یك شاخه گل سرخ است و زندگی برای همه عزیز است . نشستن در جنگل سرسبز و خورشید را در ارابه طلاییش و ماه را در ارابه مرواریدش نگریستن بسیار دلنواز است. اما باز عشق از زندگی برتر است – و قلب پرنده در برابر قلب انسان چه وزنی دارد ؟‌"


پس بالهای قهوه ای رنگش را باز كرد و در دل آسمان اوج گرفت . شتابان از فراغ باغ گذشت و سایه وار در میان بیشه زار پر زد .


دانشجو در همان جا كه بلبل او را دیده بود و از كنارش رفته بود – روی چمن زار دراز كشیده بود و اشگ چشمانش هنوز نخشكیده بود . بلبل بانگ زد :‌"‌شاد باش – شاد باش ! گل سرخ را خواهی یافت . آن را در روشنائی مهتاب از نغمه و نوا میسازم و با خون دل خود بدان رنگ میدهم – اما در برابر آن تنها خواهشی از تو دارم و آن این است كه عاشقی پاكباز باشی . دانشجو از روی چمن فرا نگریست و گوش داد – اما از گفته های بلبل هیچ درنیافت . اما درخت شاه بلوط فهمید و اندوهگین شد – زیرا به بلبل كوچك كه بر شاخه هایش آشیانه ساخته بود – مهر می‌ورزید . درخت زمزمه كرد : واپسین سرودت را برای من بخوان . وقتی تو بروی من سخت تنها خواهم ماند!! بدینسان بلبل برای درخت شاه بلوط آواز خواند و صدایش بسان غلغل ریزش آب از تنگ نقره بود.


هنگامی‌كه ماه در آسمان درخشیدن گرفت – بلبل به سوی درخت گل سرخ پر كشید و نشست و سینه اش را بر خار فشرد . سراسر شب خواند و خواند و سینه اش بر خار بود . و خار هر لحظه بیشتر در سینه اش خلید و خونمایه هستی اش از او بیرون تراوید . نخست از پیدایش عشق در دل یك پسر و دختر خواند تا بر بلندترین شاخه درخت – گل سرخی دلفریب شكفت – هر نغمه ای كه در پی نغمه ای بر می‌آمد – گلبرگی بر گلبرگ های دیگر می‌افزود . گلبرگ نخست بی رنگ بود همچون مه ای شناور بر فراز رودخانه – همچون پای بامدادان بی رنگ . اما درخت بر بلبل بانگ زد تا سینه اش را هر چه بیشتر بر خار بفشرد . درخت فریاد زد :‌ "‌بلبل كوچك ! بیشتر بفشار و گرنه پیش از آنكه گل سرخ را تمام كنی – روز در میرسد ".از این رو بلبل خود را بیشتر بر خار فشرد و آوازش پیوسته بلندتر شد – زیرا از پیدایش اشتیاق در جان یك مرد و زن می‌خواند. بدین گونه بلبل خود را باز هم بیشتر بر خار فشرد و خار به قلب او رسید و دردی جانكاه بر جانش چنگ زد و در سراسر تنش دوید . درد هر دم جانكاه تر می‌شد و آوازش هر چه عنان گسیخته تر – زیرا از عشقی می‌سرود كه با مرگ كامل می‌شو د – عشقی كه در گور هم نمی‌میرد ! صدای بلبل هر دم ناتوانتر گردید و بال های كوچكش لرزیدن گرفت . آوازش هر دم ضعیفتر شد و ناگهان حس كرد چیزی سخت راه گلویش را می‌بندد . آنگاه واپسین نوایش را از حنجره بر آورد . ماه سپید آن را شنید و دمیدن سپیده را از یاد برد و در آسمان درنگ ورزید . گل سرخ آن را شنید و سراپایش با شوق و شادی لرزید و گلبرگ هایش را از خواب ناز برانگیخت . درخت فریاد زد :‌ نگاه كن ! نگاه كن ! گل سرخ كامل شده !! اما بلبل پاسخ نداد – چه مرده در میان سبزه های بلند افتاده بود و خاری در دل داشت.


باری ظهر هنگام دانشجو پنجره اتاقش را گشود و به بیرون نگاه كرد و فریاد زد :‌ آه خدایا ! چه بخت بلندی گل سرخی در اینجا شكفته است ! در تمام عمرم گل سرخی به این زیبائی ندیده ام . چه زیباست . انگاه كلاهش را بر سر نهاد و گل سرخ به دست به خانه استاد رفت . دختر استاد در آستانه در نشسته بود – دانشجو با صدای بلند گفت : گفتی اگر برایت گل سرخ بیاورم با من خواهی رقصید – اینهم سرخ ترین گل جهان ! امشب آنرا بر سینه ات – كنار قلب خو د بیاویز و هنگامی‌ كه با هم میرقصیم به تو خواهم گفت كه چقدر دوستت دارم . اما دختر رو در هم كشید و پاسخ داد : گمان نمی‌كنم به لباسهایم بیاید و از این گذشته پسر برادر پیشكار برایم چند جواهر اصل فرستاده و پیداست كه ارزش جواهر بسیار بیش از گل است . دانشجو با خشم و برافروختگی گفت : باشد – اما به شرفم قسم كه تو بسیار ناسپاسی و گل سرخ را به خیابان افكند و گل یكراست در میان لای و لجن افتاد و درشكه ای از روی آن گذشت !!‌!.



0 دیدگاه:

توجه:

برای دیدن صفحه ی بعد بر روی "پیام های قدیمی تر" کلیک کنید

--------------------------------