(پیتونک گلچینی از بهترین مطالب وب را در اختیارتان می گذارد) کپی برداری از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع مجاز است

توجه

دوستان عزیز یک سالی هست که وبلاگ نویسی رو گذاشتم کنارازین به بعد میتونید مطالب خنده دار و جالب رو در فیس بوک من ببینید:www.facebook.com/Aran.Fadavi *برای ارسال نظر هایتان در زیر هر مطلب کادری با گزینه ی (ارسال یک نظر) وجود دارد . با کلیک کردن بر روی آن و پر کردن فرم مورد نظر، ما را در بهتر شدن یاری کنید.

*برای دیدن عکس هایی که دیده نمی شوند از Show picture استفاده کنید.

*برای دیدن صفحات بعدی از گزینه ی "پیام های قدیمی تر" در قسمت پایین صفحه استفاده کنید.


جوانى ادعا مى کرد که قبلاً هم زندگى کرده است... و دانشمندان شکاکى که او را تست مى کردند شکست را با تلخى تمام پذیرفتند. این موردى بود که نه قادر به توصیف و توضیح آن بودند و نه مى توانستند آن را تکذیب کنند.

والدین «شانتى دوى» خانواده اى از طبقه متوسط جامعه بودند که در شهر دهلى هندوستان در آرامش زندگى مى کردند، تا اینکه در سال ،۱۹۲۶ « شانتى» دیده به جهان گشود.. در ابتداى تولد هیچ چیز غیرعادى نبود. اما...
همچنانکه او بزرگتر مى شد و دوران کودکى را پشت سرمى گذاشت مادرش متوجه شد که فرزندش دچار گیجى و سردرگمى است وقتى کمى بیشتر به کارهاى او دقت کرد، به نظرش رسید که
 او با یک شخص خیالى مشغول صحبت و گفت وگو است.
او هفت سال بیشتر نداشت با این حال والدینش در مورد سلامتى عقل او نگران شدند.. در همان سال بود که شانتى کوچک به مادرش گفت قبلاً در شهر کوچکى به نام موترا زندگى مى کرده است و به توصیف خانه اى پرداخت که روزگارى در آن زندگى کرده است.. مادر شانتى گفته هاى دختر را براى پدربازگو کرد و پدر نیز فرزندش را پیش پزشک برد. بعد از اینکه «شانتى» داستان عجیب خود را براى پزشک گفت؛ او تنها سرش را تکان مى داد. اگر این دختر دچار بیمارى عقلى بود مورد بسیار نادرى به شمار مى رفت و اگر چنین نبود دکتر جرأت بیان حقیقت را نداشت.. دکتر به پدر شانتى توصیه کرد گه گاه سؤالاتى را از دخترش بکند و اگر پاسخهایش همچنان یکسان بود، مجدداً به وى مراجعه کنند.
«شانتى» هرگز داستانش را تغییر نداد. تا اینکه به سن ۹ سالگى رسید. در این مدت والدین پریشان حال او دیگر از حرفهایش متعجب نمى شدند زیرا با بى میلى پذیرفته بودند که دخترشان دیوانه شده است.
سال ۱۹۳۵ بود. روزى شانتى به والدینش گفت او در موترا ازدواج کرده و سه فرزند به دنیا آورده است. سپس مشخصات کودکان او خود نام آنها را گفت و ادعا کرد نام خودش در زندگى قبلى اش «لوجى» بوده است اما والدینش تنها مى خندیدند و اندوه خود را پنهان مى کردند.
در یک بعدازظهر که شانتى و مادرش مشغول آماده کردن عصرانه بودند، کسى در زد و دختر به طرف در دوید تا در را باز کند. اما بازگشت وى بیش از حد معمول طول کشید. شانتى به غریبه اى که روى پله ها ایستاده بود، خیره شده بود او گفت مادر! این مرد پسرعموى شوهرم است. او هم در شهر موترا در محلى نه چندان دورتر از منزل ما زندگى مى کرد.
آن مرد واقعاً در شهر موترا زندگى مى کرد و آمده بود تا در مورد کارى با پدر شانتى گفت وگو کند.. او شانتى را نمى شناخت اما به والدین دختر گفت پسرعمویى دارد که همسر او لوجى نام داشت و ۱۰ سال قبل، هنگام به دنیا آوردن فرزندش جان خود را از دست داد.
والدین دلواپس و پریشان شانتى داستان عجیب دخترشان را براى او تعریف کردند و مرد غریبه نیز موافقت کرد در مراجعت بعدى خود به دهلى پسرعمویش را همراه بیاورد تا ببینند شانتى او را مى شناسد یا خیر.
دختر جوان از این موضوع اطلاع نداشت، اما زمانیکه مرد غریبه وارد شد، شانتى به سوى او رفت و با صداى لرزان وبعض آلود گفت این مرد شوهرش است که پیش او بازگشته است. والدین شانتى به همراه مرد که کاملاً گیج و متحیر شده بود نزد مقامات رفتند و داستان باورنکردنى خود را بازگو کردند. دولت هند تیم مخصوصى از دانشمندان تشکیل داد تا در مورد این موضوع که توجه عموم را به خود جلب کرده بود؛ بررسى و تحقیق به عمل آورد.. آیا شانتى واقعاً صورت تناسخ یافته لوجى بود؟
دانشمندان شانتى را با خود به شهر کوچک موترا بردند. هنگامى که وى از قطار پیاده شد مادر و برادرشوهرش را شناخت و نام آنها را به زبان آورد و به راحتى با زبان محلى موترا با آنان گفت وگو کرد. در حالیکه والدینش فقط به او زبان هندى آموخته بودند. دانشمندان با حیرت فراوان به آزمایشاتشان ادامه دادند. آنان چشمان شانتى را بستند و او را سوار کالسکه کردند. شانتى بدون تأمل، راننده را در شهر هدایت مى کرد و مشخصات مهم هر ناحیه اى را که از آن عبور مى کردند، توصیف مى کرد و او به راننده گفت که در انتهاى کوچه باریکى توقف کند.
او گفت: اینجا مکانى است که من زندگى مى کردم. هنگامى که چشمانش را گشودند او پیرمردى را دید که جلوى خانه نشسته بود و سیگار مى کشید. شانتى به همراهانش گفت: آن مرد پدر شوهرش است! در واقع آن مرد پدر شوهر لوجى بود. شانتى بطور باورنکردنى دو فرزند بزرگترش را شناخت. اما کوچکترین آنها را که تولدش به قیمت زندگى لوجى تمام شده بود، نشناخت.
دانشمندان عقیده داشتند کودکى که در دهلى به دنیا آمده به نحوى زندگى خانواده اى را با تمام جزییات به یاد مى آورد. گزارش آنها حاکى از این بود که هیچ نشانى از فریبکارى وجود ندارد و همچنین براى آنچه که دیده اند نمى توانند دلیل و توضیحى ارائه دهند.
داستان کاملاً مستند شانتى دوى که اکنون به عنوان کارمند دولت در دهلى نو زندگى آرامى دارد در پرونده هاى پزشکى و دولتى به ثبت رسیده است. در سال ۱۹۸۵ وى در پاسخ به سؤال متخصصین گفته بود. یاد گرفته است تا خودش را با زندگى در زمان حال تطبیق دهد و اشتیاق دیرینه او به گذشته عجیبش، آن چنان مزاحمتى براى اوایجاد نکرده است.


0 دیدگاه:

توجه:

برای دیدن صفحه ی بعد بر روی "پیام های قدیمی تر" کلیک کنید

--------------------------------